English    Türkçe    فارسی   

4
1167-1216

  • گفت وقت فقر و تنگی دو دست ** جست و جوی آزموده بهترست
  • درگهی را که آزمودم در کرم ** حاجت نو را بدان جانب برم
  • معنی الله گفت آن سیبویه ** یولهون فی الحوائج هم لدیه
  • گفت الهنا فی حوائجنا الیک ** والتمسناها وجدناها لدیک 1170
  • صد هزاران عاقل اندر وقت درد ** جمله نالان پیش آن دیان فرد
  • هیچ دیوانه‌ی فلیوی این کند ** بر بخیلی عاجزی کدیه تند
  • گر ندیدندی هزاران بار بیش ** عاقلان کی جان کشیدندیش پیش
  • بلک جمله‌ی ماهیان در موجها ** جمله‌ی پرندگان بر اوجها
  • پیل و گرگ و حیدر اشکار نیز ** اژدهای زفت و مور و مار نیز 1175
  • بلک خاک و باد و آب و هر شرار ** مایه زو یابند هم دی هم بهار
  • هر دمش لابه کند این آسمان ** که فرو مگذارم ای حق یک زمان
  • استن من عصمت و حفظ تو است ** جمله مطوی یمین آن دو دست
  • وین زمین گوید که دارم بر قرار ** ای که بر آبم تو کردستی سوار
  • جملگان کیسه ازو بر دوختند ** دادن حاجت ازو آموختند 1180
  • هر نبیی زو برآورده برات ** استعینوا منه صبرا او صلات
  • هین ازو خواهید نه از غیر او ** آب در یم جو مجو در خشک جو
  • ور بخواهی از دگر هم او دهد ** بر کف میلش سخا هم او نهد
  • آنک معرض را ز زر قارون کند ** رو بدو آری به طاعت چون کند
  • بار دیگر شاعر از سودای داد ** روی سوی آن شه محسن نهاد 1185
  • هدیه‌ی شاعر چه باشد شعر نو ** پیش محسن آرد و بنهد گرو
  • محسنان با صد عطا و جود و بر ** زر نهاده شاعران را منتظر
  • پیششان شعری به از صدتنگ شعر ** خاصه شاعر کو گهر آرد ز قعر
  • آدمی اول حریص نان بود ** زانک قوت و نان ستون جان بود
  • سوی کسب و سوی غصب و صد حیل ** جان نهاده بر کف از حرص و امل 1190
  • چون بنادر گشت مستغنی ز نان ** عاشق نامست و مدح شاعران
  • تا که اصل و فصل او را بر دهند ** در بیان فضل او منبر نهند
  • تا که کر و فر و زر بخشی او ** هم‌چو عنبر بو دهد در گفت و گو
  • خلق ما بر صورت خود کرد حق ** وصف ما از وصف او گیرد سبق
  • چونک آن خلاق شکر و حمدجوست ** آدمی را مدح‌جویی نیز خوست 1195
  • خاصه مرد حق که در فضلست چست ** پر شود زان باد چون خیک درست
  • ور نباشد اهل زان باد دروغ ** خیک بدریدست کی گیرد فروغ
  • این مثل از خود نگفتم ای رفیق ** سرسری مشنو چو اهلی و مفیق
  • این پیمبر گفت چون بشنید قدح ** که چرا فربه شود احمد به مدح
  • رفت شاعر پیش آن شاه و ببرد ** شعر اندر شکر احسان کان نمرد 1200
  • محسنان مردند و احسانها بماند ** ای خنک آن را که این مرکب براند
  • ظالمان مردند و ماند آن ظلمها ** وای جانی کو کند مکر و دها
  • گفت پیغامبر خنک آن را که او ** شد ز دنیا ماند ازو فعل نکو
  • مرد محسن لیک احسانش نمرد ** نزد یزدان دین و احسان نیست خرد
  • وای آنکو مرد و عصیانش نمود ** تا نپنداری به مرگ او جان ببرد 1205
  • این رها کن زانک شاعر بر گذر ** وام‌دارست و قوی محتاج زر
  • برد شاعر شعر سوی شهریار ** بر امید بخشش و احسان پار
  • نازنین شعری پر از در درست ** بر امید و بوی اکرام نخست
  • شاه هم بر خوی خود گفتش هزار ** چون چنین بد عادت آن شهریار
  • لیک این بار آن وزیر پر ز جود ** بر براق عز ز دنیا رفته بود 1210
  • بر مقام او وزیر نو رئیس ** گشته لیکن سخت بی‌رحم و خسیس
  • گفت ای شه خرجها داریم ما ** شاعری را نبود این بخشش جزا
  • من به ربع عشر این ای مغتنم ** مرد شاعر را خوش و راضی کنم
  • خلق گفتندش که او از پیش‌دست ** ده هزاران زین دلاور برده است
  • بعد شکر کلک خایی چون کند ** بعد سلطانی گدایی چون کند 1215
  • گفت بفشارم ورا اندر فشار ** تا شود زار و نزار از انتظار