English    Türkçe    فارسی   

4
1558-1607

  • گوی شو می‌گرد بر پهلوی صدق ** غلط غلطان در خم چوگان عشق
  • کین سفر زین پس بود جذب خدا ** وان سفر بر ناقه باشد سیر ما
  • این چنین سیریست مستثنی ز جنس ** کان فزود از اجتهاد جن و انس 1560
  • این چنین جذبیست نی هر جذب عام ** که نهادش فضل احمد والسلام
  • نوشتن آن غلام قصه‌ی شکایت نقصان اجری سوی پادشاه
  • قصه کوته کن برای آن غلام ** که سوی شه بر نوشتست او پیام
  • قصه پر جنگ و پر هستی و کین ** می‌فرستد پیش شاه نازنین
  • کالبد نامه‌ست اندر وی نگر ** هست لایق شاه را آنگه ببر
  • گوشه‌ای رو نامه را بگشا بخوان ** بین که حرفش هست در خورد شهان 1565
  • گر نباشد درخور آن را پاره کن ** نامه‌ی دیگر نویس و چاره کن
  • لیک فتح نامه‌ی تن زپ مدان ** ورنه هر کس سر دل دیدی عیان
  • نامه بگشادن چه دشوارست و صعب ** کار مردانست نه طفلان کعب
  • جمله بر فهرست قانع گشته‌ایم ** زانک در حرص و هوا آغشته‌ایم
  • باشد آن فهرست دامی عامه را ** تا چنان دانند متن نامه را 1570
  • باز کن سرنامه را گردن متاب ** زین سخن والله اعلم بالصواب
  • هست آن عنوان چو اقرار زبان ** متن نامه‌ی سینه را کن امتحان
  • که موافق هست با اقرار تو ** تا منافق‌وار نبود کار تو
  • چون جوالی بس گرانی می‌بری ** زان نباید کم که در وی بنگری
  • که چه داری در جوال از تلخ و خوش ** گر همی ارزد کشیدن را بکش 1575
  • ورنه خالی کن جوالت را ز سنگ ** باز خر خود را ازین بیگار و ننگ
  • در جوال آن کن که می‌باید کشید ** سوی سلطانان و شاهان رشید
  • حکایت آن فقیه با دستار بزرگ و آنک بربود دستارش و بانگ می‌زد کی باز کن ببین کی چه می‌بری آنگه ببر
  • یک فقیهی ژنده‌ها در چیده بود ** در عمامه‌ی خویش در پیچیده بود
  • تا شود زفت و نماید آن عظیم ** چون در آید سوی محفل در حطیم
  • ژنده‌ها از جامه‌ها پیراسته ** ظاهرا دستار از آن آراسته 1580
  • ظاهر دستار چون حله‌ی بهشت ** چون منافق اندرون رسوا و زشت
  • پاره پاره دلق و پنبه و پوستین ** در درون آن عمامه بد دفین
  • روی سوی مدرسه کرده صبوح ** تا بدین ناموس یابد او فتوح
  • در ره تاریک مردی جامه کن ** منتظر استاده بود از بهر فن
  • در ربود او از سرش دستار را ** پس دوان شد تا بسازد کار را 1585
  • پس فقیهش بانگ برزد کای پسر ** باز کن دستار را آنگه ببر
  • این چنین که چار پره می‌پری ** باز کن آن هدیه را که می‌بری
  • باز کن آن را به دست خود بمال ** آنگهان خواهی ببر کردم حلال
  • چونک بازش کرد آنک می‌گریخت ** صد هزاران ژنده اندر ره بریخت
  • زان عمامه‌ی زفت نابایست او ** ماند یک گز کهنه‌ای در دست او 1590
  • بر زمین زد خرقه را کای بی‌عیار ** زین دغل ما را بر آوردی ز کار
  • نصیحت دنیا اهل دنیا را به زبان حال و بی‌وفایی خود را نمودن به وفا طمع دارندگان ازو
  • گفت بنمودم دغل لیکن ترا ** از نصیحت باز گفتم ماجرا
  • هم‌چنین دنیا اگر چه خوش شکفت ** بانگ زد هم بی‌وفایی خویش گفت
  • اندرین کون و فساد ای اوستاد ** آن دغل کون و نصیحت آن فساد
  • کون می‌گوید بیا من خوش‌پیم ** وآن فسادش گفته رو من لا شی‌ام 1595
  • ای ز خوبی بهاران لب گزان ** بنگر آن سردی و زردی خزان
  • روز دیدی طلعت خورشید خوب ** مرگ او را یاد کن وقت غروب
  • بدر را دیدی برین خوش چار طاق ** حسرتش را هم ببین اندر محاق
  • کودکی از حسن شد مولای خلق ** بعد فردا شد خرف رسوای خلق
  • گر تن سیمین‌تنان کردت شکار ** بعد پیری بین تنی چون پنبه‌زار 1600
  • ای بدیده لوتهای چرب خیز ** فضله‌ی آن را ببین در آب‌ریز
  • مر خبث را گو که آن خوبیت کو ** بر طبق آن ذوق و آن نغزی و بو
  • گوید او آن دانه بد من دام آن ** چون شدی تو صید شد دانه نهان
  • بس انامل رشک استادان شده ** در صناعت عاقبت لرزان شده
  • نرگس چشم خمار هم‌چو جان ** آخر اعمش بین و آب از وی چکان 1605
  • حیدری کاندر صف شیران رود ** آخر او مغلوب موشی می‌شود
  • طبع تیز دوربین محترف ** چون خر پیرش ببین آخر خرف