English    Türkçe    فارسی   

4
1669-1718

  • هست افزونی هر ذاتی دلیل ** کو بود حادث به علتها علیل
  • تفسیر اوجس فی نفسه خیفة موسی قلنا لا تخف انک انت الا علی
  • گفت موسی سحر هم حیران‌کنیست ** چون کنم کین خلق را تمییز نیست 1670
  • گفت حق تمییز را پیدا کنم ** عقل بی‌تمییز را بینا کنم
  • گرچه چون دریا برآوردند کف ** موسیا تو غالب آیی لا تخف
  • بود اندر عهده خود سحر افتخار ** چون عصا شد مار آنها گشت عار
  • هر کسی را دعوی حسن و نمک ** سنگ مرگ آمد نمکها را محک
  • سحر رفت و معجزه‌ی موسی گذشت ** هر دو را از بام بود افتاد طشت 1675
  • بانگ طشت سحر جز لعنت چه ماند ** بانگ طشت دین به جز رفعت چه ماند
  • چون محک پنهان شدست از مرد و زن ** در صف آ ای قلب و اکنون لاف زن
  • وقت لافستت محک چون غایبست ** می‌برندت از عزیزی دست دست
  • قلب می‌گوید ز نخوت هر دمم ** ای زر خالص من از تو کی کمم
  • زر همی‌گوید بلی ای خواجه‌تاش ** لیک می‌آید محک آماده باش 1680
  • مرگ تن هدیه‌ست بر اصحاب راز ** زر خالص را چه نقصانست گاز
  • قلب اگر در خویش آخربین بدی ** آن سیه که آخر شد او اول شدی
  • چون شدی اول سیه اندر لقا ** دور بودی از نفاق و از شقا
  • کیمیای فضل را طالب بدی ** عقل او بر زرق او غالب بدی
  • چون شکسته‌دل شدی از حال خویش ** جابر اشکستگان دیدی به پیش 1685
  • عاقبت را دید و او اشکسته شد ** از شکسته‌بند در دم بسته شد
  • فضل مسها را سوی اکسیر راند ** آن زراندود از کرم محروم ماند
  • ای زراندوده مکن دعوی ببین ** که نماند مشتریت اعمی چنین
  • نور محشر چشمشان بینا کند ** چشم بندی ترا رسوا کند
  • بنگر آنها را که آخر دیده‌اند ** حسرت جانها و رشک دیده‌اند 1690
  • بنگر آنها را که حالی دیده‌اند ** سر فاسد ز اصل سر ببریده‌اند
  • پیش حالی‌بین که در جهلست و شک ** صبح صادق صبح کاذب هر دو یک
  • صبح کاذب صد هزاران کاروان ** داد بر باد هلاکت ای جوان
  • نیست نقدی کش غلط‌انداز نیست ** وای آن جان کش محک و گاز نیست
  • زجر مدعی از دعوی و امر کردن او را به متابعت
  • بو مسیلم گفت خود من احمدم ** دین احمد را به فن برهم زدم 1695
  • بو مسیلم را بگو کم کن بطر ** غره‌ی اول مشو آخر نگر
  • این قلاوزی مکن از حرص جمع ** پس‌روی کن تا رود در پیش شمع
  • شمع مقصد را نماید هم‌چو ماه ** کین طرف دانه‌ست یا خود دامگاه
  • گر بخواهی ور نخواهی با چراغ ** دیده گردد نقش باز و نقش زاغ
  • ورنه این زاغان دغل افروختند ** بانگ بازان سپید آموختند 1700
  • بانگ هدهد گر بیاموزد فتی ** راز هدهد کو و پیغام سبا
  • بانگ بر رسته ز بر بسته بدان ** تاج شاهان را ز تاج هدهدان
  • حرف درویشان و نکته‌ی عارفان ** بسته‌اند این بی‌حیایان بر زبان
  • هر هلاک امت پیشین که بود ** زانک چندل را گمان بردند عود
  • بودشان تمییز کان مظهر کند ** لیک حرص و آز کور و کر کند 1705
  • کوری کوران ز رحمت دور نیست ** کوری حرص است که آن معذور نیست
  • چارمیخ شه ز رحمت دور نی ** چار میخ حاسدی مغفور نی
  • ماهیا آخر نگر بنگر بشست ** بدگلویی چشم آخربینت بست
  • با دو دیده اول و آخر ببین ** هین مباش اعور چو ابلیس لعین
  • اعور آن باشد که حالی دید و بس ** چون بهایم بی‌خبر از بازپس 1710
  • چون دو چشم گاو در جرم تلف ** هم‌چو یک چشمست کش نبود شرف
  • نصف قیمت ارزد آن دو چشم او ** که دو چشمش راست مسند چشم تو
  • ور کنی یک چشم آدم‌زاده‌ای ** نصف قیمت لایقست از جاده‌ای
  • زانک چشم آدمی تنها به خود ** بی دو چشم یار کاری می‌کند
  • چشم خر چون اولش بی آخرست ** گر دو چشمش هست حکمش اعورست 1715
  • این سخن پایان ندارد وان خفیف ** می‌نویسد رقعه در طمع رغیف
  • بقیه‌ی نوشتن آن غلام رقعه به طلب اجری
  • رفت پیش از نامه پیش مطبخی ** کای بخیل از مطبخ شاه سخی
  • دور ازو وز همت او کین قدر ** از جری‌ام آیدش اندر نظر