English    Türkçe    فارسی   

4
178-227

  • لیک نادانسته آرم این نفس ** تا که هر گوشی ننوشد این جرس
  • از شما پنهان کشد کینه محق ** اندک اندک هم‌چو بیماری دق
  • مرد دق باشد چو یخ هر لحظه کم ** لیک پندارد بهر دم بهترم 180
  • هم‌چو کفتاری که می‌گیرندش و او ** غره‌ی آن گفت کین کفتار کو
  • هیچ پنهان‌خانه آن زن را نبود ** سمج و دهلیز و ره بالا نبود
  • نه تنوری که در آن پنهان شود ** نه جوالی که حجاب آن شود
  • هم‌چو عرصه‌ی پهن روز رستخیز ** نه گو و نه پشته نه جای گریز
  • گفت یزدان وصف این جای حرج ** بهر محشر لا تری فیها عوج 185
  • معشوق را زیر چادر پنهان کردن جهت تلبیس و بهانه گفتن زن کی ان کید کن عظیم
  • چادر خود را برو افکند زود ** مرد را زن ساخت و در را بر گشود
  • زیر چادر مرد رسوا و عیان ** سخت پیدا چون شتر بر نردبان
  • گفت خاتونیست از اعیان شهر ** مر ورا از مال و اقبالست بهر
  • در ببستم تا کسی بیگانه‌ای ** در نیاید زود نادانانه‌ای
  • گفت صوفی چیستش هین خدمتی ** تا بر آرم بی‌سپاس و منتی 190
  • گفت میلش خویشی و پیوستگیست ** نیک خاتونیست حق داند که کیست
  • خواست دختر را ببیند زیر دست ** اتفاقا دختر اندر مکتبست
  • باز گفت ار آرد باشد یا سبوس ** می‌کنم او را به جان و دل عروس
  • یک پسر دارد که اندر شهر نیست ** خوب و زیرک چابک و مکسب کنیست
  • گفت صوفی ما فقیر و زار و کم ** قوم خاتون مال‌دار و محتشم 195
  • کی بود این کفو ایشان در زواج ** یک در از چوب و دری دیگر ز عاج
  • کفو باید هر دو جفت اندر نکاح ** ورنه تنگ آید نماند ارتیاح
  • گفتن زن کی او در بند جهاز نیست مراد او ستر و صلاحست و جواب گفتن صوفی این را سرپوشیده
  • گفت گفتم من چنین عذری و او ** گفت نه من نیستم اسباب جو
  • ما ز مال و زر ملول و تخمه‌ایم ** ما به حرص و جمع نه چون عامه‌ایم
  • قصد ما سترست و پاکی و صلاح ** در دو عالم خود بدان باشد فلاح 200
  • باز صوفی عذر درویشی بگفت ** و آن مکرر کرد تا نبود نهفت
  • گفت زن من هم مکرر کرده‌ام ** بی‌جهازی را مقرر کرده‌ام
  • اعتقاد اوست راسختر ز کوه ** که ز صد فقرش نمی‌آید شکوه
  • او همی‌گوید مرادم عفتست ** از شما مقصود صدق و همتست
  • گفت صوفی خود جهاز و مال ما ** دید و می‌بیند هویدا و خفا 205
  • خانه‌ی تنگی مقام یک تنی ** که درو پنهان نماند سوزنی
  • باز ستر و پاکی و زهد و صلاح ** او ز ما به داند اندر انتصاح
  • به ز ما می‌داند او احوال ستر ** وز پس و پیش و سر و دنبال ستر
  • ظاهرا او بی‌جهاز و خادمست ** وز صلاح و ستر او خود عالمست
  • شرح مستوری ز بابا شرط نیست ** چون برو پیدا چو روز روشنیست 210
  • این حکایت را بدان گفتم که تا ** لاف کم بافی چو رسوا شد خطا
  • مر ترا ای هم به دعوی مستزاد ** این بدستت اجتهاد و اعتقاد
  • چون زن صوفی تو خاین بوده‌ای ** دام مکر اندر دغا بگشوده‌ای
  • که ز هر ناشسته رویی کپ زنی ** شرم داری وز خدای خویش نی
  • غرض از سمیع و بصیر گفتن خدا را
  • از پی آن گفت حق خود را بصیر ** که بود دید ویت هر دم نذیر 215
  • از پی آن گفت حق خود را سمیع ** تا ببندی لب ز گفتار شنیع
  • از پی آن گفت حق خود را علیم ** تا نیندیشی فسادی تو ز بیم
  • نیست اینها بر خدا اسم علم ** که سیه کافور دارد نام هم
  • اسم مشتقست و اوصاف قدیم ** نه مثال علت اولی سقیم
  • ورنه تسخر باشد و طنز و دها ** کر را سامع ضریران را ضیا 220
  • یا علم باشد حیی نام وقیح ** یا سیاه زشت را نام صبیح
  • طفلک نوزاده را حاجی لقب ** یا لقب غازی نهی بهر نسب
  • گر بگویند این لقبها در مدیح ** تا ندارد آن صفت نبود صحیح
  • تسخر و طنزی بود آن یا جنون ** پاک حق عما یقول الظالمون
  • من همی دانستمت پیش از وصال ** که نکورویی ولیکن بدخصال 225
  • من همی دانستمت پیش از لقا ** کز ستیزه راسخی اندر شقا
  • چونک چشمم سرخ باشد در غمش ** دانمش زان درد گر کم بینمش