English    Türkçe    فارسی   

4
1891-1940

  • این بیابان خود ندارد پا و سر ** بی‌جواب نامه خستست آن پسر
  • کای عجب چونم نداد آن شه جواب ** با خیانت کرد رقعه‌بر ز تاب
  • رقعه پنهان کرد و ننمود آن به شاه ** کو منافق بود و آبی زیر کاه
  • رقعه‌ی دیگر نویسم ز آزمون ** دیگری جویم رسول ذو فنون
  • بر امیر و مطبخی و نامه‌بر ** عیب بنهاده ز جهل آن بی‌خبر 1895
  • هیچ گرد خود نمی‌گردد که من ** کژروی کردم چو اندر دین شمن
  • کژ وزیدن باد بر سلیمان علیه‌السلام به سبب زلت او
  • باد بر تخت سلیمان رفت کژ ** پس سلیمان گفت بادا کژ مغژ
  • باد هم گفت ای سیلمان کژ مرو ** ور روی کژ از کژم خشمین مشو
  • این ترازو بهر این بنهاد حق ** تا رود انصاف ما را در سبق
  • از ترازو کم کنی من کم کنم ** تا تو با من روشنی من روشنم 1900
  • هم‌چنین تاج سلیمان میل کرد ** روز روشن را برو چون لیل کرد
  • گفت تا جا کژ مشو بر فرق من ** آفتابا کم مشو از شرق من
  • راست می‌کرد او به دست آن تاج را ** باز کژ می‌شد برو تاج ای فتی
  • هشت بارش راست کرد و گشت کژ ** گفت تاجا چیست آخر کژ مغژ
  • گفت اگر صد ره کنی تو راست من ** کژ شوم چون کژ روی ای متمن 1905
  • پس سلیمان اندرونه راست کرد ** دل بر آن شهوت که بودش کرد سرد
  • بعد از آن تاجش همان دم راست شد ** آنچنان که تاج را می‌خواست شد
  • بعد از آنش کژ همی کرد او به قصد ** تاج او می‌گشت تارک‌جو به قصد
  • هشت کرت کژ بکرد آن مهترش ** راست می‌شد تاج بر فرق سرش
  • تاج ناطق گشت کای شه ناز کن ** چون فشاندی پر ز گل پرواز کن 1910
  • نیست دستوری کزین من بگذرم ** پرده‌های غیب این برهم درم
  • بر دهانم نه تو دست خود ببند ** مر دهانم را ز گفت ناپسند
  • پس ترا هر غم که پیش آید ز درد ** بر کسی تهمت منه بر خویش گرد
  • ظن مبر بر دیگری ای دوستکام ** آن مکن که می‌سگالید آن غلام
  • گاه جنگش با رسول و مطبخی ** گاه خشمش با شهنشاه سخی 1915
  • هم‌چو فرعونی که موسی هشته بود ** طفلکان خلق را سر می‌ربود
  • آن عدو در خانه‌ی آن کور دل ** او شده اطفال را گردن گسل
  • تو هم از بیرون بدی با دیگران ** واندرون خوش گشته با نفس گران
  • خود عدوت اوست قندش می‌دهی ** وز برون تهمت به هر کس می‌نهی
  • هم‌چو فرعونی تو کور و کوردل ** با عدو خوش بی‌گناهان را مذل 1920
  • چند فرعونا کشی بی‌جرم را ** می‌نوازی مر تن پر غرم را
  • عقل او بر عقل شاهان می‌فزود ** حکم حق بی‌عقل و کورش کرده بود
  • مهر حق بر چشم و بر گوش خرد ** گر فلاطونست حیوانش کند
  • حکم حق بر لوح می‌آید پدید ** آنچنان که حکم غیب بایزید
  • شنیدن شیخ ابوالحسن رضی الله عنه خبر دادن ابویزید را و بود او و احوال او
  • هم‌چنان آمد که او فرموده بود ** بوالحسن از مردمان آن را شنود 1925
  • که حسن باشد مرید و امتم ** درس گیرد هر صباح از تربتم
  • گفت من هم نیز خوابش دیده‌ام ** وز روان شیخ این بشنیده‌ام
  • هر صباحی رو نهادی سوی گور ** ایستادی تا ضحی اندر حضور
  • یا مثال شیخ پیشش آمدی ** یا که بی‌گفتی شکالش حل شدی
  • تا یکی روزی بیامد با سعود ** گورها را برف نو پوشیده بود 1930
  • توی بر تو برفها هم‌چون علم ** قبه قبه دیده و شد جانش به غم
  • بانگش آمد از حظیره‌ی شیخ حی ** ها انا ادعوک کی تسعی الی
  • هین بیا این سو بر آوازم شتاب ** عالم ار برفست روی از من متاب
  • حال او زان روز شد خوب و بدید ** آن عجایب را که اول می‌شنید
  • رقعه‌ی دیگر نوشتن آن غلام پیش شاه چون جواب آن رقعه‌ی اول نیافت
  • نامه‌ی دیگر نوشت آن بدگمان ** پر ز تشنیع و نفیر و پر فغان 1935
  • که یکی رقعه نبشتم پیش شه ** ای عجب آنجا رسید و یافت ره
  • آن دگر را خواند هم آن خوب‌خد ** هم نداد او را جواب و تن بزد
  • خشک می‌آورد او را شهریار ** او مکرر کرد رقعه پنج بار
  • گفت حاجب آخر او بنده‌ی شماست ** گر جوابش بر نویسی هم رواست
  • از شهی تو چه کم گردد اگر ** برغلام و بنده اندازی نظر 1940