English    Türkçe    فارسی   

4
1973-2022

  • من عدوم چاره نبود کز منی ** کژ روم با تو نمایم دشمنی
  • حارسی از گرگ جستن شرط نیست ** جستن از غیر محل ناجستنیست
  • من ترا بی‌هیچ شکی دشمنم ** من ترا کی ره نمایم ره زنم 1975
  • هر که باشد همنشین دوستان ** هست در گلخن میان بوستان
  • هر که با دشمن نشیند در زمن ** هست او در بوستان در گولخن
  • دوست را مازار از ما و منت ** تا نگردد دوست خصم و دشمنت
  • خیر کن با خلق بهر ایزدت ** یا برای راحت جان خودت
  • تا هماره دوست بینی در نظر ** در دلت ناید ز کین ناخوش صور 1980
  • چونک کردی دشمنی پرهیز کن ** مشورت با یار مهرانگیز کن
  • گفت می‌دانم ترا ای بوالحسن ** که توی دیرینه دشمن‌دار من
  • لیک مرد عاقلی و معنوی ** عقل تو نگذاردت که کژ روی
  • طبع خواهد تا کشد از خصم کین ** عقل بر نفس است بند آهنین
  • آید و منعش کند وا داردش ** عقل چون شحنه‌ست در نیک و بدش 1985
  • عقل ایمانی چو شحنه‌ی عادلست ** پاسبان و حاکم شهر دلست
  • هم‌چو گربه باشد او بیدارهوش ** دزد در سوراخ ماند هم‌چو موش
  • در هر آنجا که برآرد موش دست ** نیست گربه یا که نقش گربه است
  • گربه‌ی چه شیر شیرافکن بود ** عقل ایمانی که اندر تن بود
  • غره‌ی او حاکم درندگان ** نعره‌ی او مانع چرندگان 1990
  • شهر پر دزدست و پر جامه‌کنی ** خواه شحنه باش گو و خواه نی
  • امیر کردن رسول علیه‌السلام جوان هذیلی را بر سریه‌ای کی در آن پیران و جنگ آزمودگان بودند
  • یک سریه می‌فرستادش رسول ** به هر جنگ کافر و دفع فضول
  • یک جوانی را گزید او از هذیل ** میر لشکر کردش و سالار خیل
  • اصل لشکر بی‌گمان سرور بود ** قوم بی‌سرور تن بی‌سر بود
  • این همه که مرده و پژمرده‌ای ** زان بود که ترک سرور کرده‌ای 1995
  • از کسل وز بخل وز ما و منی ** می‌کشی سر خویش را سر می‌کنی
  • هم‌چو استوری که بگریزد ز بار ** او سر خود گیرد اندر کوهسار
  • صاحبش در پی دوان کای خیره سر ** هر طرف گرگیست اندر قصد خر
  • گر ز چشمم این زمان غایب شوی ** پیشت آید هر طرف گرگ قوی
  • استخوانت را بخاید چون شکر ** که نبینی زندگانی را دگر 2000
  • آن مگیر آخر بمانی از علف ** آتش از بی‌هیزمی گردد تلف
  • هین بمگریز از تصرف کردنم ** وز گرانی بار که جانت منم
  • تو ستوری هم که نفست غالبست ** حکم غالب را بود ای خودپرست
  • خر نخواندت اسپ خواندت ذوالجلال ** اسپ تازی را عرب گوید تعال
  • میر آخر بود حق را مصطفی ** بهر استوران نفس پر جفا 2005
  • قل تعالوا گفت از جذب کرم ** تا ریاضتتان دهم من رایضم
  • نفسها را تا مروض کرده‌ام ** زین ستوران بس لگدها خورده‌ام
  • هر کجا باشد ریاضت‌باره‌ای ** از لگدهااش نباشد چاره‌ای
  • لاجرم اغلب بلا بر انبیاست ** که ریاضت دادن خامان بلاست
  • سکسکانید از دمم یرغا روید ** تا یواش و مرکب سلطان شوید 2010
  • قل تعالوا قل تعالو گفت رب ** ای ستوران رمیده از ادب
  • گر نیایند ای نبی غمگین مشو ** زان دو بی‌تمکین تو پر از کین مشو
  • گوش بعضی زین تعالواها کرست ** هر ستوری را صطبلی دیگرست
  • منهزم گردند بعضی زین ندا ** هست هر اسپی طویله‌ی او جدا
  • منقبض گردند بعضی زین قصص ** زانک هر مرغی جدا دارد قفص 2015
  • خود ملایک نیز ناهمتا بدند ** زین سبب بر آسمان صف صف شدند
  • کودکان گرچه به یک مکتب درند ** در سبق هر یک ز یک بالاترند
  • مشرقی و مغربی را حسهاست ** منصب دیدار حس چشم‌راست
  • صد هزاران گوشها گر صف زنند ** جمله محتاجان چشم روشن‌اند
  • باز صف گوشها را منصبی ** در سماع جان و اخبار و نبی 2020
  • صد هزاران چشم را آن راه نیست ** هیچ چشمی از سماع آگاه نیست
  • هم‌چنین هر حس یک یک می‌شمر ** هر یکی معزول از آن کار دگر