English    Türkçe    فارسی   

4
2124-2173

  • عقل را سیل تحیر در ربود ** زان قوی‌تر گفت که اول گفته بود
  • نیست اندر جبه‌ام الا خدا ** چند جویی بر زمین و بر سما 2125
  • آن مریدان جمله دیوانه شدند ** کاردها در جسم پاکش می‌زدند
  • هر یکی چون ملحدان گرده کوه ** کارد می‌زد پیر خود را بی ستوه
  • هر که اندر شیخ تیغی می‌خلید ** بازگونه از تن خود می‌درید
  • یک اثر نه بر تن آن ذوفنون ** وان مریدان خسته و غرقاب خون
  • هر که او سویی گلویش زخم برد ** حلق خود ببریده دید و زار مرد 2130
  • وآنک او را زخم اندر سینه زد ** سینه‌اش بشکافت و شد مرده‌ی ابد
  • وآنک آگه بود از آن صاحب‌قران ** دل ندادش که زند زخم گران
  • نیم‌دانش دست او را بسته کرد ** جان ببرد الا که خود را خسته کرد
  • روز گشت و آن مریدان کاسته ** نوحه‌ها از خانه‌شان برخاسته
  • پیش او آمد هزاران مرد و زن ** کای دو عالم درج در یک پیرهن 2135
  • این تن تو گر تن مردم بدی ** چون تن مردم ز خنجر گم شدی
  • با خودی با بی‌خودی دوچار زد ** با خود اندر دیده‌ی خود خار زد
  • ای زده بر بی‌خودان تو ذوالفقار ** بر تن خود می‌زنی آن هوش دار
  • زانک بی‌خود فانی است و آمنست ** تا ابد در آمنی او ساکنست
  • نقش او فانی و او شد آینه ** غیر نقش روی غیر آن جای نه 2140
  • گر کنی تف سوی روی خود کنی ** ور زنی بر آینه بر خود زنی
  • ور ببینی روی زشت آن هم توی ** ور ببینی عیسی و مریم توی
  • او نه اینست و نه آن او ساده است ** نقش تو در پیش تو بنهاده است
  • چون رسید اینجا سخن لب در ببست ** چون رسید اینجا قلم درهم شکست
  • لب ببند ار چه فصاحت دست داد ** دم مزن والله اعلم بالرشاد 2145
  • برکنار بامی ای مست مدام ** پست بنشین یا فرود آ والسلام
  • هر زمانی که شدی تو کامران ** آن دم خوش را کنار بام دان
  • بر زمان خوش هراسان باش تو ** هم‌چو گنجش خفیه کن نه فاش تو
  • تا نیاید بر ولا ناگه بلا ** ترس ترسان رو در آن مکمن هلا
  • ترس جان در وقت شادی از زوال ** زان کنار بام غیبست ارتحال 2150
  • گر نمی‌بینی کنار بام راز ** روح می‌بیند که هستش اهتزاز
  • هر نکالی ناگهان کان آمدست ** بر کنار کنگره‌ی شادی بدست
  • جز کنار بام خود نبود سقوط ** اعتبار از قوم نوح و قوم لوط
  • بیان سبب فصاحت و بسیارگویی آن فضول به خدمت رسول علیه‌السلام
  • پرتو مستی بی‌حد نبی ** چون بزد هم مست و خوش گشت آن غبی
  • لاجرم بسیارگو شد از نشاط ** مست ادب بگذاشت آمد در خباط 2155
  • نه همه جا بی‌خودی شر می‌کند ** بی‌ادب را می چنان‌تر می‌کند
  • گر بود عاقل نکو فر می‌شود ** ور بود بدخوی بتر می‌شود
  • لیک اغلب چون بدند و ناپسند ** بر همه می را محرم کرده‌اند
  • بیان رسول علیه السلام سبب تفضیل و اختیار کردن او آن هذیلی را به امیری و سرلشکری بر پیران و کاردیدگان
  • حکم اغلب راست چون غالب بدند ** تیغ را از دست ره‌زن بستدند
  • گفت پیغامبر کای ظاهرنگر ** تو مبین او را جوان و بی‌هنر 2160
  • ای بسا ریش سیاه و مردت پیر ** ای بسا ریش سپید و دل چو قیر
  • عقل او را آزمودم بارها ** کرد پیری آن جوان در کارها
  • پیر پیر عقل باشد ای پسر ** نه سپیدی موی اندر ریش و سر
  • از بلیس او پیرتر خود کی بود ** چونک عقلش نیست او لاشی بود
  • طفل گیرش چون بود عیسی نفس ** پاک باشد از غرور و از هوس 2165
  • آن سپیدی مو دلیل پختگیست ** پیش چشم بسته کش کوته‌تگیست
  • آن مقلد چون نداند جز دلیل ** در علامت جوید او دایم سبیل
  • بهر او گفتیم که تدبیر را ** چونک خواهی کرد بگزین پیر را
  • آنک او از پرده‌ی تقلید جست ** او به نور حق ببیند آنچ هست
  • نور پاکش بی‌دلیل و بی‌بیان ** پوست بشکافد در آید در میان 2170
  • پیش ظاهربین چه قلب و چه سره ** او چه داند چیست اندر قوصره
  • ای بسا زر سیه کرده بدود ** تا رهد از دست هر دزدی حسود
  • ای بسا مس زر اندوده به زر ** تا فروشد آن به عقل مختصر