English    Türkçe    فارسی   

4
214-263

  • که ز هر ناشسته رویی کپ زنی ** شرم داری وز خدای خویش نی
  • غرض از سمیع و بصیر گفتن خدا را
  • از پی آن گفت حق خود را بصیر ** که بود دید ویت هر دم نذیر 215
  • از پی آن گفت حق خود را سمیع ** تا ببندی لب ز گفتار شنیع
  • از پی آن گفت حق خود را علیم ** تا نیندیشی فسادی تو ز بیم
  • نیست اینها بر خدا اسم علم ** که سیه کافور دارد نام هم
  • اسم مشتقست و اوصاف قدیم ** نه مثال علت اولی سقیم
  • ورنه تسخر باشد و طنز و دها ** کر را سامع ضریران را ضیا 220
  • یا علم باشد حیی نام وقیح ** یا سیاه زشت را نام صبیح
  • طفلک نوزاده را حاجی لقب ** یا لقب غازی نهی بهر نسب
  • گر بگویند این لقبها در مدیح ** تا ندارد آن صفت نبود صحیح
  • تسخر و طنزی بود آن یا جنون ** پاک حق عما یقول الظالمون
  • من همی دانستمت پیش از وصال ** که نکورویی ولیکن بدخصال 225
  • من همی دانستمت پیش از لقا ** کز ستیزه راسخی اندر شقا
  • چونک چشمم سرخ باشد در غمش ** دانمش زان درد گر کم بینمش
  • تو مرا چون بره دیدی بی شبان ** تو گمان بردی ندارم پاسبان
  • عاشقان از درد زان نالیده‌اند ** که نظر ناجایگه مالیده‌اند
  • بی‌شبان دانسته‌اند آن ظبی را ** رایگان دانسته‌اند آن سبی را 230
  • تا ز غمزه تیر آمد بر جگر ** که منم حارس گزافه کم نگر
  • کی کم از بره کم از بزغاله‌ام ** که نباشد حارس از دنباله‌ام
  • حارسی دارم که ملکش می‌سزد ** داند او بادی که آن بر من وزد
  • سرد بود آن باد یا گرم آن علیم ** نیست غافل نیست غایب ای سقیم
  • نفس شهوانی ز حق کرست و کور ** من به دل کوریت می‌دیدم ز دور 235
  • هشت سالت زان نپرسیدم به هیچ ** که پرت دیدم ز جهل پیچ پیچ
  • خود چه پرسم آنک او باشد بتون ** که تو چونی چون بود او سرنگون
  • مثال دنیا چون گولخن و تقوی چون حمام
  • شهوت دنیا مثال گلخنست ** که ازو حمام تقوی روشنست
  • لیک قسم متقی زین تون صفاست ** زانک در گرمابه است و در نقاست
  • اغنیا ماننده‌ی سرگین‌کشان ** بهر آتش کردن گرمابه‌بان 240
  • اندریشان حرص بنهاده خدا ** تا بود گرمابه گرم و با نوا
  • ترک این تون گوی و در گرمابه ران ** ترک تون را عین آن گرمابه دان
  • هر که در تونست او چون خادمست ** مر ورا که صابرست و حازمست
  • هر که در حمام شد سیمای او ** هست پیدا بر رخ زیبای او
  • تونیان را نیز سیما آشکار ** از لباس و از دخان و از غبار 245
  • ور نبینی روش بویش را بگیر ** بو عصا آمد برای هر ضریر
  • ور نداری بو در آرش در سخن ** از حدیث نو بدان راز کهن
  • پس بگوید تونیی صاحب ذهب ** بیست سله چرک بردم تا به شب
  • حرص تو چون آتشست اندر جهان ** باز کرده هر زبانه صد دهان
  • پیش عقل این زر چو سرگین ناخوشست ** گرچه چون سرگین فروغ آتشست 250
  • آفتابی که دم از آتش زند ** چرک تر را لایق آتش کند
  • آفتاب آن سنگ را هم کرد زر ** تا بتون حرص افتد صد شرر
  • آنک گوید مال گرد آورده‌ام ** چیست یعنی چرک چندین برده‌ام
  • این سخن گرچه که رسوایی‌فزاست ** در میان تونیان زین فخرهاست
  • که تو شش سله کشیدی تا به شب ** من کشیدم بیست سله بی کرب 255
  • آنک در تون زاد و پاکی را ندید ** بوی مشک آرد برو رنجی پدید
  • قصه‌ی آن دباغ کی در بازار عطاران از بوی عطر و مشک بیهوش و رنجور شد
  • آن یکی افتاد بیهوش و خمید ** چونک در بازار عطاران رسید
  • بوی عطرش زد ز عطاران راد ** تا بگردیدش سر و بر جا فتاد
  • هم‌چو مردار اوفتاد او بی‌خبر ** نیم روز اندر میان ره‌گذر
  • جمع آمد خلق بر وی آن زمان ** جملگان لاحول‌گو درمان کنان 260
  • آن یکی کف بر دل او می براند ** وز گلاب آن دیگری بر وی فشاند
  • او نمی‌دانست کاندر مرتعه ** از گلاب آمد ورا آن واقعه
  • آن یکی دستش همی‌مالید و سر ** وآن دگر کهگل همی آورد تر