English    Türkçe    فارسی   

4
2142-2191

  • ور ببینی روی زشت آن هم توی ** ور ببینی عیسی و مریم توی
  • او نه اینست و نه آن او ساده است ** نقش تو در پیش تو بنهاده است
  • چون رسید اینجا سخن لب در ببست ** چون رسید اینجا قلم درهم شکست
  • لب ببند ار چه فصاحت دست داد ** دم مزن والله اعلم بالرشاد 2145
  • برکنار بامی ای مست مدام ** پست بنشین یا فرود آ والسلام
  • هر زمانی که شدی تو کامران ** آن دم خوش را کنار بام دان
  • بر زمان خوش هراسان باش تو ** هم‌چو گنجش خفیه کن نه فاش تو
  • تا نیاید بر ولا ناگه بلا ** ترس ترسان رو در آن مکمن هلا
  • ترس جان در وقت شادی از زوال ** زان کنار بام غیبست ارتحال 2150
  • گر نمی‌بینی کنار بام راز ** روح می‌بیند که هستش اهتزاز
  • هر نکالی ناگهان کان آمدست ** بر کنار کنگره‌ی شادی بدست
  • جز کنار بام خود نبود سقوط ** اعتبار از قوم نوح و قوم لوط
  • بیان سبب فصاحت و بسیارگویی آن فضول به خدمت رسول علیه‌السلام
  • پرتو مستی بی‌حد نبی ** چون بزد هم مست و خوش گشت آن غبی
  • لاجرم بسیارگو شد از نشاط ** مست ادب بگذاشت آمد در خباط 2155
  • نه همه جا بی‌خودی شر می‌کند ** بی‌ادب را می چنان‌تر می‌کند
  • گر بود عاقل نکو فر می‌شود ** ور بود بدخوی بتر می‌شود
  • لیک اغلب چون بدند و ناپسند ** بر همه می را محرم کرده‌اند
  • بیان رسول علیه السلام سبب تفضیل و اختیار کردن او آن هذیلی را به امیری و سرلشکری بر پیران و کاردیدگان
  • حکم اغلب راست چون غالب بدند ** تیغ را از دست ره‌زن بستدند
  • گفت پیغامبر کای ظاهرنگر ** تو مبین او را جوان و بی‌هنر 2160
  • ای بسا ریش سیاه و مردت پیر ** ای بسا ریش سپید و دل چو قیر
  • عقل او را آزمودم بارها ** کرد پیری آن جوان در کارها
  • پیر پیر عقل باشد ای پسر ** نه سپیدی موی اندر ریش و سر
  • از بلیس او پیرتر خود کی بود ** چونک عقلش نیست او لاشی بود
  • طفل گیرش چون بود عیسی نفس ** پاک باشد از غرور و از هوس 2165
  • آن سپیدی مو دلیل پختگیست ** پیش چشم بسته کش کوته‌تگیست
  • آن مقلد چون نداند جز دلیل ** در علامت جوید او دایم سبیل
  • بهر او گفتیم که تدبیر را ** چونک خواهی کرد بگزین پیر را
  • آنک او از پرده‌ی تقلید جست ** او به نور حق ببیند آنچ هست
  • نور پاکش بی‌دلیل و بی‌بیان ** پوست بشکافد در آید در میان 2170
  • پیش ظاهربین چه قلب و چه سره ** او چه داند چیست اندر قوصره
  • ای بسا زر سیه کرده بدود ** تا رهد از دست هر دزدی حسود
  • ای بسا مس زر اندوده به زر ** تا فروشد آن به عقل مختصر
  • ما که باطن‌بین جمله‌ی کشوریم ** دل ببینیم و به ظاهر ننگریم
  • قاضیانی که به ظاهر می‌تنند ** حکم بر اشکال ظاهر می‌کنند 2175
  • چون شهادت گفت و ایمانی نمود ** حکم او مومن کنند این قوم زود
  • بس منافق کاندرین ظاهر گریخت ** خون صد مومن به پنهانی بریخت
  • جهد کن تا پیر عقل و دین شوی ** تا چو عقل کل تو باطن‌بین شوی
  • از عدم چون عقل زیبا رو گشاد ** خلعتش داد و هزارش نام داد
  • کمترین زان نامهای خوش‌نفس ** این که نبود هیچ او محتاج کس 2180
  • گر به صورت وا نماید عقل رو ** تیره باشد روز پیش نور او
  • ور مثال احمقی پیدا شود ** ظلمت شب پیش او روشن بود
  • کو ز شب مظلم‌تر و تاری‌ترست ** لیک خفاش شقی ظلمت‌خرست
  • اندک اندک خوی کن با نور روز ** ورنه خفاشی بمانی بیفروز
  • عاشق هر جا شکال و مشکلیست ** دشمن هر جا چراغ مقبلیست 2185
  • ظلمت اشکال زان جوید دلش ** تا که افزون‌تر نماید حاصلش
  • تا ترا مشغول آن مشکل کند ** وز نهاد زشت خود غافل کند
  • علامت عاقل تمام و نیم‌عاقل و مرد تمام و نیم‌مرد و علامت شقی مغرور لاشی
  • عاقل آن باشد که او با مشعله‌ست ** او دلیل و پیشوای قافله‌ست
  • پیرو نور خودست آن پیش‌رو ** تابع خویشست آن بی‌خویش‌رو
  • مومن خویشست و ایمان آورید ** هم بدان نوری که جانش زو چرید 2190
  • دیگری که نیم‌عاقل آمد او ** عاقلی را دیده‌ی خود داند او