English    Türkçe    فارسی   

4
264-313

  • آن بخور عود و شکر زد به هم ** وآن دگر از پوششش می‌کرد کم
  • وآن دگر نبضش که تا چون می‌جهد ** وان دگر بوی از دهانش می‌ستد 265
  • تا که می خوردست و یا بنگ و حشیش ** خلق درماندند اندر بیهشیش
  • پس خبر بردند خویشان را شتاب ** که فلان افتاده است آن‌جا خراب
  • کس نمی داند که چون مصروع گشت ** یا چه شد کو را فتاد از بام طشت
  • یک برادر داشت آن دباغ زفت ** گربز و دانا بیامد زود تفت
  • اندکی سرگین سگ در آستین ** خلق را بشکافت و آمد با حنین 270
  • گفت من رنجش همی دانم ز چیست ** چون سبب دانی دوا کردن جلیست
  • چون سبب معلوم نبود مشکلست ** داروی رنج و در آن صد محملست
  • چون بدانستی سبب را سهل شد ** دانش اسباب دفع جهل شد
  • گفت با خود هستش اندر مغز و رگ ** توی بر تو بوی آن سرگین سگ
  • تا میان اندر حدث او تا به شب ** غرق دباغیست او روزی‌طلب 275
  • پس چنین گفتست جالینوس مه ** آنچ عادت داشت بیمار آنش ده
  • کز خلاف عادتست آن رنج او ** پس دوای رنجش از معتاد جو
  • چون جعل گشتست از سرگین‌کشی ** از گلاب آید جعل را بیهشی
  • هم از آن سرگین سگ داروی اوست ** که بدان او را همی معتاد و خوست
  • الخبیثات الخبیثین را بخوان ** رو و پشت این سخن را باز دان 280
  • ناصحان او را به عنبر یا گلاب ** می دوا سازند بهر فتح باب
  • مر خبیثان را نسازد طیبات ** درخور و لایق نباشد ای ثقات
  • چون زعطر وحی کژ گشتند و گم ** بد فغانشان که تطیرنا بکم
  • رنج و بیماریست ما را این مقال ** نیست نیکو وعظتان ما را به فال
  • گر بیاغازید نصحی آشکار ** ما کنیم آن دم شما را سنگسار 285
  • ما بلغو و لهو فربه گشته‌ایم ** در نصیحت خویش را نسرشته‌ایم
  • هست قوت ما دروغ و لاف و لاغ ** شورش معده‌ست ما را زین بلاغ
  • رنج را صدتو و افزون می‌کنید ** عقل را دارو به افیون می‌کنید
  • معالجه کردن برادر دباغ دباغ را به خفیه به بوی سرگین
  • خلق را می‌راند از وی آن جوان ** تا علاجش را نبینند آن کسان
  • سر به گوشش برد هم‌چون رازگو ** پس نهاد آن چیز بر بینی او 290
  • کو به کف سرگین سگ ساییده بود ** داروی مغز پلید آن دیده بود
  • ساعتی شد مرد جنبیدن گرفت ** خلق گفتند این فسونی بد شگفت
  • کین بخواند افسون به گوش او دمید ** مرده بود افسون به فریادش رسید
  • جنبش اهل فساد آن سو بود ** که زنا و غمزه و ابرو بود
  • هر کرا مشک نصیحت سود نیست ** لا جرم با بوی بد خو کردنیست 295
  • مشرکان را زان نجس خواندست حق ** کاندرون پشک زادند از سبق
  • کرم کو زادست در سرگین ابد ** می‌نگرداند به عنبر خوی خود
  • چون نزد بر وی نثار رش نور ** او همه جسمست بی‌دل چون قشور
  • ور ز رش نور حق قسمیش داد ** هم‌چو رسم مصر سرگین مرغ‌زاد
  • لیک نه مرغ خسیس خانگی ** بلک مرغ دانش و فرزانگی 300
  • تو بدان مانی کز آن نوری تهی ** زآنک بینی بر پلیدی می‌نهی
  • از فراقت زرد شد رخسار و رو ** برگ زردی میوه‌ی ناپخته تو
  • دیگ ز آتش شد سیاه و دودفام ** گوشت از سختی چنین ماندست خام
  • هشت سالت جوش دادم در فراق ** کم نشد یک ذره خامیت و نفاق
  • غوره‌ی تو سنگ بسته کز سقام ** غوره‌ها اکنون مویزند و تو خام 305
  • عذر خواستن آن عاشق از گناه خویش به تلبیس و روی پوش و فهم کردن معشوق آن را نیز
  • گفت عاشق امتحان کردم مگیر ** تا ببینم تو حریفی یا ستیر
  • من همی دانستمت بی‌امتحان ** لیک کی باشد خبر هم‌چون عیان
  • آفتابی نام تو مشهور و فاش ** چه زیانست ار بکردم ابتلاش
  • تو منی من خویشتن را امتحان ** می‌کنم هر روز در سود و زیان
  • انبیا را امتحان کرده عدات ** تا شده ظاهر ازیشان معجزات 310
  • امتحان چشم خود کردم به نور ** ای که چشم بد ز چشمان تو دور
  • این جهان هم‌چون خرابست و تو گنج ** گر تفحص کردم از گنجت مرنج
  • زان چنین بی‌خردگی کردم گزاف ** تا زنم با دشمنان هر بار لاف