English    Türkçe    فارسی   

4
2939-2988

  • چونک آمد پای تو اندر میان ** راضیم گر کرد مجرم صد زیان
  • صد هزاران خشم را توانم شکست ** که ترا آن فضل و آن مقدار هست 2940
  • لابه‌ات را هیچ نتوانم شکست ** زآنک لابه‌ی تو یقین لابه‌ی منست
  • گر زمین و آسمان بر هم زدی ** ز انتقام این مرد بیرون نامدی
  • ور شدی ذره به ذره لابه‌گر ** او نبردی این زمان از تیغ سر
  • بر تو می‌ننهیم منت ای کریم ** لیک شرح عزت تست ای ندیم
  • این نکردی تو که من کردم یقین ** ایی صفاتت در صفات ما دفین 2945
  • تو درین مستعملی نی عاملی ** زانک محمول منی نی حاملی
  • ما رمیت اذ رمیت گشته‌ای ** خویشتن در موج چون کف هشته‌ای
  • لا شدی پهلوی الا خانه‌گیر ** این عجب که هم اسیری هم امیر
  • آنچ دادی تو ندای شاه داد ** اوست بس الله اعلم بالرشاد
  • وآن ندیم رسته از زخم و بلا ** زین شفیع آزرد و برگشت از ولا 2950
  • دوستی ببرید زان مخلص تمام ** رو به حایط کرد تا نارد سلام
  • زین شفیع خویشتن بیگانه شد ** زین تعجب خلق در افسانه شد
  • که نه مجنونست یاری چون برید ** از کسی که جان او را وا خرید
  • وا خریدش آن دم از گردن زدن ** خاک نعل پاش بایستی شدن
  • بازگونه رفت و بیزاری گرفت ** با چنین دلدار کین‌داری گرفت 2955
  • پس ملامت کرد او را مصلحی ** کیین جفا چون می‌کنی با ناصحی
  • جان تو بخرید آن دلدار خاص ** آن دم از گردن زدن کردت خلاص
  • گر بدی کردی نبایستی رمید ** خاصه نیکی کرد آن یار حمید
  • گفت بهر شاه مبذولست جان ** او چرا آید شفیع اندر میان
  • لی مع‌الله وقت بود آن دم مرا ** لا یسع فیه نبی مجتبی 2960
  • من نخواهم رحمتی جز زخم شاه ** من نخواهم غیر آن شه را پناه
  • غیر شه را بهر آن لا کرده‌ام ** که به سوی شه تولا کرده‌ام
  • گر ببرد او به قهر خود سرم ** شاه بخشد شصت جان دیگرم
  • کار من سربازی و بی‌خویشی است ** کار شاهنشاه من سربخشی است
  • فخر آن سر که کف شاهش برد ** ننگ آن سر کو به غیری سر برد 2965
  • شب که شاه از قهر در قیرش کشید ** ننگ دارد از هزاران روز عید
  • خود طواف آنک او شه‌بین بود ** فوق قهر و لطف و کفر و دین بود
  • زان نیامد یک عبارت در جهان ** که نهانست و نهانست و نهان
  • زانک این اسما و الفاظ حمید ** از گلابه‌ی آدمی آمد پدید
  • علم الاسما بد آدم را امام ** لیک نه اندر لباس عین و لام 2970
  • چون نهاد از آب و گل بر سر کلاه ** گشت آن اسمای جانی روسیاه
  • که نقاب حرف و دم در خود کشید ** تا شود بر آب و گل معنی پدید
  • گرچه از یک وجه منطق کاشف است ** لیک از ده وجه پرده و مکنف است
  • گفتن خلیل مر جبرئیل را علیهماالسلام چون پرسیدش کی الک حاجة خلیل جوابش داد کی اما الیک فلا
  • من خلیل وقتم و او جبرئیل ** من نخواهم در بلا او را دلیل
  • او ادب ناموخت از جبریل راد ** که بپرسید از خیل حق مراد 2975
  • که مرادت هست تا یاری کنم ** ورنه بگریزم سبکباری کنم
  • گفت ابراهیم نی رو از میان ** واسطه زحمت بود بعد العیان
  • بهر این دنیاست مرسل رابطه ** مومنان را زانک هست او واسطه
  • هر دل ار سامع بدی وحی نهان ** حرف و صوتی کی بدی اندر جهان
  • گرچه او محو حقست و بی‌سرست ** لیک کار من از آن نازکترست 2980
  • کرده‌ی او کرده‌ی شاهست لیک ** پیش ضعفم بد نماینده‌ست نیک
  • آنچ عین لطف باشد بر عوام ** قهر شد بر نازنینان کرام
  • بس بلا و رنج می‌باید کشید ** عامه را تا فرق را توانند دید
  • کین حروف واسطه ای یار غار ** پیش واصل خار باشد خار خار
  • بس بلا و رنج بایست و وقوف ** تا رهد آن روح صافی از حروف 2985
  • لیک بعضی زین صدا کرتر شدند ** باز بعضی صافی و برتر شدند
  • هم‌چو آب نیل آمد این بلا ** سعد را آبست و خون بر اشقیا
  • هر که پایان‌بین‌تر او مسعودتر ** جدتر او کارد که افزون دید بر