English    Türkçe    فارسی   

4
2987-3036

  • هم‌چو آب نیل آمد این بلا ** سعد را آبست و خون بر اشقیا
  • هر که پایان‌بین‌تر او مسعودتر ** جدتر او کارد که افزون دید بر
  • زانک داند کین جهان کاشتن ** هست بهر محشر و برداشتن
  • هیچ عقدی بهر عین خود نبود ** بلک از بهر مقام ربح و سود 2990
  • هیچ نبود منکری گر بنگری ** منکری‌اش بهر عین منکری
  • بل برای قهر خصم اندر حسد ** یا فزونی جستن و اظهار خود
  • وآن فزونی هم پی طمع دگر ** بی‌معانی چاشنی ندهد صور
  • زان همی‌پرسی چرا این می‌کنی ** که صور زیتست و معنی روشنی
  • ورنه این گفتن چرا از بهر چیست ** چونک صورت بهر عین صورتیست 2995
  • این چرا گفتن سال از فایده‌ست ** جز برای این چرا گفتن بدست
  • از چه رو فایده‌ی جویی ای امین ** چون بود فایده این خود همین
  • پس نقوش آسمان و اهل زمین ** نیست حکمت کان بود بهر همین
  • گر حکیمی نیست این ترتیب چیست ** ور حکیمی هست چون فعلش تهیست
  • کس نسازد نقش گرمابه و خضاب ** جز پی قصد صواب و ناصواب 3000
  • مطالبه کردن موسی علیه‌السلام حضرت را کی خلقت خلقا اهلکتهم و جواب آمدن
  • گفت موسی ای خداوند حساب ** نقش کردی باز چون کردی خراب
  • نر و ماده نقش کردی جان‌فزا ** وانگهان ویران کنی این را چرا
  • گفت حق دانم که این پرسش ترا ** نیست از انکار و غفلت وز هوا
  • ورنه تادیب و عتابت کردمی ** بهر این پرسش ترا آزردمی
  • لیک می‌خواهی که در افعال ما ** باز جویی حکمت و سر بقا 3005
  • تا از آن واقف کنی مر عام را ** پخته گردانی بدین هر خام را
  • قاصدا سایل شدی در کاشفی ** بر عوام ار چه که تو زان واقفی
  • زآنک نیم علم آمد این سال ** هر برونی را نباشد آن مجال
  • هم سال از علم خیزد هم جواب ** هم‌چنانک خار و گل از خاک و آب
  • هم ضلال از علم خیزد هم هدی ** هم‌چنانک تلخ و شیرین از ندا 3010
  • ز آشنایی خیزد این بغض و ولا ** وز غذای خویش بود سقم و قوی
  • مستفید اعجمی شد آن کلیم ** تا عجمیان را کند زین سر علیم
  • ما هم از وی اعجمی سازیم خویش ** پاسخش آریم چون بیگانه پیش
  • خرفروشان خصم یکدیگر شدند ** تا کلید قفل آن عقد آمدند
  • پس بفرمودش خدا ای ذولباب ** چون بپرسیدی بیا بشنو جواب 3015
  • موسیا تخمی بکار اندر زمین ** تا تو خود هم وا دهی انصاف این
  • چونک موسی کشت و شد کشتش تمام ** خوشه‌هااش یافت خوبی و نظام
  • داس بگرفت و مر آن را می‌برید ** پس ندا از غیب در گوشش رسید
  • که چرا کشتی کنی و پروری ** چون کمالی یافت آن را می‌بری
  • گفت یا رب زان کنم ویران و پست ** که درینجا دانه هست و کاه هست 3020
  • دانه لایق نیست درانبار کاه ** کاه در انبار گندم هم تباه
  • نیست حکمت این دو را آمیختن ** فرق واجب می‌کند در بیختن
  • گفت این دانش تو از کی یافتی ** که به دانش بیدری بر ساختی
  • گفت تمییزم تو دادی ای خدا ** گفت پس تمییز چون نبود مرا
  • در خلایق روحهای پاک هست ** روحهای تیره‌ی گلناک هست 3025
  • این صدفها نیست در یک مرتبه ** در یکی درست و در دیگر شبه
  • واجبست اظهار این نیک و تباه ** هم‌چنانک اظهار گندمها ز کاه
  • بهر اظهارست این خلق جهان ** تا نماند گنج حکمتها نهان
  • کنت کنزا کنت مخفیا شنو ** جوهر خود گم مکن اظهار شو
  • بیان آنک روح حیوانی و عقل جز وی و وهم و خیال بر مثال دوغند و روح کی باقیست درین دوغ هم‌چون روغن پنهانست
  • جوهر صدقت خفی شد در دروغ ** هم‌چو طعم روغن اندر طعم دوغ 3030
  • آن دروغت این تن فانی بود ** راستت آن جان ربانی بود
  • سالها این دوغ تن پیدا و فاش ** روغن جان اندرو فانی و لاش
  • تا فرستد حق رسولی بنده‌ای ** دوغ را در خمره جنباننده‌ای
  • تا بجنباند به هنجار و به فن ** تا بدانم من که پنهان بود من
  • یا کلام بنده‌ای کان جزو اوست ** در رود در گوش او کو وحی جوست 3035
  • اذن مومن وحی ما را واعیست ** آنچنان گوشی قرین داعیست