English    Türkçe    فارسی   

4
3026-3075

  • این صدفها نیست در یک مرتبه ** در یکی درست و در دیگر شبه
  • واجبست اظهار این نیک و تباه ** هم‌چنانک اظهار گندمها ز کاه
  • بهر اظهارست این خلق جهان ** تا نماند گنج حکمتها نهان
  • کنت کنزا کنت مخفیا شنو ** جوهر خود گم مکن اظهار شو
  • بیان آنک روح حیوانی و عقل جز وی و وهم و خیال بر مثال دوغند و روح کی باقیست درین دوغ هم‌چون روغن پنهانست
  • جوهر صدقت خفی شد در دروغ ** هم‌چو طعم روغن اندر طعم دوغ 3030
  • آن دروغت این تن فانی بود ** راستت آن جان ربانی بود
  • سالها این دوغ تن پیدا و فاش ** روغن جان اندرو فانی و لاش
  • تا فرستد حق رسولی بنده‌ای ** دوغ را در خمره جنباننده‌ای
  • تا بجنباند به هنجار و به فن ** تا بدانم من که پنهان بود من
  • یا کلام بنده‌ای کان جزو اوست ** در رود در گوش او کو وحی جوست 3035
  • اذن مومن وحی ما را واعیست ** آنچنان گوشی قرین داعیست
  • هم‌چنانک گوش طفل از گفت مام ** پر شود ناطق شود او درکلام
  • ور نباشد طفل را گوش رشد ** گفت مادر نشنود گنگی شود
  • دایما هر کر اصلی گنگ بود ** ناطق آنکس شد که از مادر شنود
  • دانک گوش کر و گنگ از آفتیست ** که پذیرای دم و تعلیم نیست 3040
  • آنک بی‌تعلیم بد ناطق خداست ** که صفات او ز علتها جداست
  • یا چو آدم کرده تلقینش خدا ** بی‌حجاب مادر و دایه و ازا
  • یا مسیحی که به تعلیم ودود ** در ولادت ناطق آمد در وجود
  • از برای دفع تهمت در ولاد ** که نزادست از زنا و از فساد
  • جنبشی بایست اندر اجتهاد ** تا که دوغ آن روغن از دل باز داد 3045
  • روغن اندر دوغ باشد چون عدم ** دوغ در هستی برآورده علم
  • آنک هستت می‌نماید هست پوست ** وآنک فانی می‌نماید اصل اوست
  • دوغ روغن ناگرفتست و کهن ** تا بنگزینی بنه خرجش مکن
  • هین بگردانش به دانش دست دست ** تا نماید آنچ پنهان کرده است
  • زآنک این فانی دلیل باقیست ** لابه‌ی مستان دلیل ساقیست 3050
  • مثال دیگر هم درین معنی
  • هست بازیهای آن شیر علم ** مخبری از بادهای مکتتم
  • گر نبودی جنبش آن بادها ** شیر مرده کی بجستی در هوا
  • زان شناسی باد را گر آن صباست ** یا دبورست این بیان آن خفاست
  • این بدن مانند آن شیر علم ** فکر می‌جنباند او را دم به دم
  • فکر کان از مشرق آید آن صباست ** وآنک از مغرب دبور با وباست 3055
  • مشرق این باد فکرت دیگرست ** مغرب این باد فکرت زان سرست
  • مه جمادست و بود شرقش جماد ** جان جان جان بود شرق فاد
  • شرق خورشیدی که شد باطن‌فروز ** قشر و عکس آن بود خورشید روز
  • زآنک چون مرده بود تن بی‌لهب ** پیش او نه روز بنماید نه شب
  • ور نباشد آن چو این باشد تمام ** بی‌شب و بی روز دارد انتظام 3060
  • هم‌چنانک چشم می‌بیند به خواب ** بی‌مه و خورشید ماه و آفتاب
  • نوم ما چون شد اخ الموت ای فلان ** زین برادر آن برادر را بدان
  • ور بگویندت که هست آن فرع این ** مشنو آن را ای مقلد بی‌یقین
  • می‌بیند خواب جانت وصف حال ** که به بیداری نبینی بیست سال
  • در پی تعبیر آن تو عمرها ** می‌دوی سوی شهان با دها 3065
  • که بگو آن خواب را تعبیر چیست ** فرع گفتن این چنین سر را سگیست
  • خواب عامست این و خود خواب خواص ** باشد اصل اجتبا و اختصاص
  • پیل باید تا چو خسپد او ستان ** خواب بیند خطه‌ی هندوستان
  • خر نبیند هیچ هندستان به خواب ** خر ز هندستان نکردست اغتراب
  • جان هم‌چون پیل باید نیک زفت ** تا به خواب او هند داند رفت تفت 3070
  • ذکر هندستان کند پیل از طلب ** پس مصور گردد آن ذکرش به شب
  • اذکروا الله کار هر اوباش نیست ** ارجعی بر پای هر قلاش نیست
  • لیک تو آیس مشو هم پیل باش ** ور نه پیلی در پی تبدیل باش
  • کیمیاسازان گردون را ببین ** بشنو از میناگران هر دم طنین
  • نقش‌بندانند در جو فلک ** کارسازانند بهر لی و لک 3075