English    Türkçe    فارسی   

4
3083-3132

  • که تجافی آرد از دار الغرور ** هم انابت آرد از دار السرور
  • بهر شرح این حدیث مصطفی ** داستانی بشنو ای یار صفا
  • حکایت آن پادشاه‌زاده کی پادشاهی حقیقی بوی روی نمود یوم یفرالمرء من اخیه و امه و ابیه نقد وقت او شد پادشاهی این خاک توده‌ی کودک طبعان کی قلعه گیری نام کنند آن کودک کی چیره آید بر سر خاک توده برآید و لاف زندگی قلعه مراست کودکان دیگر بر وی رشک برند کی التراب ربیع الصبیان آن پادشاه‌زاده چو از قید رنگها برست گفت من این خاکهای رنگین را همان خاک دون می‌گویم زر و اطلس و اکسون نمی‌گویم من ازین اکسون رستم یکسون رفتم و آتیناه الحکم صبیا ارشاد حق را مرور سالها حاجت نیست در قدرت کن فیکون هیچ کس سخن قابلیت نگوید
  • پادشاهی داشت یک برنا پسر ** باطن و ظاهر مزین از هنر 3085
  • خواب دید او کان پسر ناگه بمرد ** صافی عالم بر آن شه گشت درد
  • خشک شد از تاب آتش مشک او ** که نماند از تف آتش اشک او
  • آنچنان پر شد ز دود و درد شاه ** که نمی‌یابید در وی راه آه
  • خواست مردن قالبش بی‌کار شد ** عمر مانده بود شه بیدار شد
  • شادیی آمد ز بیداریش پیش ** که ندیده بود اندر عمر خویش 3090
  • که ز شادی خواست هم فانی شدن ** بس مطوق آمد این جان و بدن
  • از دم غم می‌بمیرد این چراغ ** وز دم شادی بمیرد اینت لاغ
  • در میان این دو مرگ او زنده است ** این مطوق شکل جای خنده است
  • شاه با خود گفت شادی را سبب ** آنچنان غم بود از تسبیب رب
  • ای عجب یک چیز از یک روی مرگ ** وان ز یک روی دگر احیا و برگ 3095
  • آن یکی نسبت بدان حالت هلاک ** باز هم آن سوی دیگر امتساک
  • شادی تن سوی دنیاوی کمال ** سوی روز عاقبت نقص و زوال
  • خنده را در خواب هم تعبیر خوان ** گریه گوید با دریغ و اندهان
  • گریه را در خواب شادی و فرح ** هست در تعبیر ای صاحب مرح
  • شاه اندیشید کین غم خود گذشت ** لیک جان از جنس این بدظن گشت 3100
  • ور رسد خاری چنین اندر قدم ** که رود گل یادگاری بایدم
  • چون فنا را شد سبب بی‌منتهی ** پس کدامین راه را بندیم ما
  • صد دریچه و در سوی مرگ لدیغ ** می‌کند اندر گشادن ژیغ ژیغ
  • ژیغ‌ژیغ تلخ آن درهای مرگ ** نشنود گوش حریص از حرص برگ
  • از سوی تن دردها بانگ درست ** وز سوی خصمان جفا بانگ درست 3105
  • جان سر بر خوان دمی فهرست طب ** نار علتها نظر کن ملتهب
  • زان همه غرها درین خانه رهست ** هر دو گامی پر ز کزدمها چهست
  • باد تندست و چراغم ابتری ** زو بگیرانم چراغ دیگری
  • تا بود کز هر دو یک وافی شود ** گر به باد آن یک چراغ از جا رود
  • هم‌چو عارف کن تن ناقص چراغ ** شمع دل افروخت از بهر فراغ 3110
  • تا که روزی کین بمیرد ناگهان ** پیش چشم خود نهد او شمع جان
  • او نکرد این فهم پس داد از غرر ** شمع فانی را بفانیی دگر
  • عروس آوردن پادشاه فرزند خود را از خوف انقطاع نسل
  • پس عروسی خواست باید بهر او ** تا نماید زین تزوج نسل رو
  • گر رود سوی فنا این باز باز ** فرخ او گردد ز بعد باز باز
  • صورت او باز گر زینجا رود ** معنی او در ولد باقی بود 3115
  • بهر این فرمود آن شاه نبیه ** مصطفی که الولد سر ابیه
  • بهر این معنی همه خلق از شغف ** می‌بیاموزند طفلان را حرف
  • تا بماند آن معانی در جهان ** چون شود آن قالب ایشان نهان
  • حق به حکمت حرصشان دادست جد ** بهر رشد هر صغیر مستعد
  • من هم از بهر دوام نسل خویش ** جفت خواهم پور خود را خوب کیش 3120
  • دختری خواهم ز نسل صالحی ** نی ز نسل پادشاهی کالحی
  • شاه خود این صالحست آزاد اوست ** نی اسیر حرص فرجست و گلوست
  • مر اسیران را لقب کردند شاه ** عکس چون کافور نام آن سیاه
  • شد مفازه بادیه‌ی خون‌خوار نام ** نیکبخت آن پیس را کردند عام
  • بر اسیر شهوت و حرص و امل ** بر نوشته میر یا صدر اجل 3125
  • آن اسیران اجل را عام داد ** نام امیران اجل اندر بلاد
  • صدر خوانندش که در صف نعال ** جان او پستست یعنی جاه و مال
  • شاه چون با زاهدی خویشی گزید ** این خبر در گوش خاتونان رسید
  • اختیار کردن پادشاه دختر درویش زاهدی را از جهت پسر و اعتراض کردن اهل حرم و ننگ داشتن ایشان از پیوندی درویش
  • مادر شه‌زاده گفت از نقص عقل ** شرط کفویت بود در عقل نقل
  • تو ز شح و بخل خواهی وز دها ** تا ببندی پور ما را بر گدا 3130
  • گفت صالح را گدا گفتن خطاست ** کو غنی القلب از داد خداست
  • در قناعت می‌گریزد از تقی ** نه از لیمی و کسل هم‌چون گدا