English    Türkçe    فارسی   

4
3204-3253

  • جز به نفخ حق نسوزد نفخ سحر ** نفخ قهرست این و آن دم نفح مهر
  • رحمت او سابقست از قهر او ** سابقی خواهی برو سابق بجو 3205
  • تا رسی اندر نفوس زوجت ** کای شه مسحور اینک مخرجت
  • با وجود زال ناید انحلال ** در شبیکه و در بر آن پر دلال
  • نه بگفتست آن سراج امتان ** این جهان و آن جهان را ضرتان
  • پس وصال این فراق آن بود ** صحت این تن سقام جان بود
  • سخت می‌آید فراق این ممر ** پس فراق آن مقر دان سخت‌تر 3210
  • چون فراق نقش سخت آید ترا ** تا چه سخت آید ز نقاشش جدا
  • ای که صبرت نیست از دنیای دون ** چونت صبرست از خدا ای دوست چون
  • چونک صبرت نیست زین آب سیاه ** چون صبوری داری از چشمه‌ی اله
  • چونک بی این شرب کم داری سکون ** چون ز ابراری جدا وز یشربون
  • گر ببینی یک نفس حسن ودود ** اندر آتش افکنی جان و وجود 3215
  • جیفه بینی بعد از آن این شرب را ** چون ببینی کر و فر قرب را
  • هم‌چو شه‌زاده رسی در یار خویش ** پس برون آری ز پا تو خار خویش
  • جهد کن در بی‌خودی خود را بیاب ** زودتر والله اعلم بالصواب
  • هر زمانی هین مشو با خویش جفت ** هر زمان چون خر در آب و گل میفت
  • از قصور چشم باشد آن عثار ** که نبیند شیب و بالا کور وار 3220
  • بوی پیراهان یوسف کن سند ** زانک بویش چشم روشن می‌کند
  • صورت پنهان و آن نور جبین ** کرده چشم انبیا را دوربین
  • نور آن رخسار برهاند ز نار ** هین مشو قانع به نور مستعار
  • چشم را این نور حالی‌بین کند ** جسم و عقل و روح را گرگین کند
  • صورتش نورست و در تحقیق نار ** گر ضیا خواهی دو دست از وی بدار 3225
  • دم به دم در رو فتد هر جا رود ** دیده و جانی که حالی‌بین بود
  • دور بیند دوربین بی‌هنر ** هم‌چنانک دور دیدن خواب در
  • خفته باشی بر لب جو خشک‌لب ** می‌دوی سوی سراب اندر طلب
  • دور می‌بینی سراب و می‌دوی ** عاشق آن بینش خود می‌شوی
  • می‌زنی در خواب با یاران تو لاف ** که منم بینادل و پرده‌شکاف 3230
  • نک بدان سو آب دیدم هین شتاب ** تا رویم آنجا و آن باشد سراب
  • هر قدم زین آب تازی دورتر ** دو دوان سوی سراب با غرر
  • عین آن عزمت حجاب این شده ** که به تو پیوسته است و آمده
  • بس کسا عزمی به جایی می‌کند ** از مقامی کان غرض در وی بود
  • دید و لاف خفته می‌ناید به کار ** جز خیالی نیست دست از وی بدار 3235
  • خوابناکی لیک هم بر راه خسپ ** الله الله بر ره الله خسپ
  • تا بود که سالکی بر تو زند ** از خیالات نعاست بر کند
  • خفته را گر فکر گردد هم‌چو موی ** او از آن دقت نیابد راه کوی
  • فکر خفته گر دوتا و گر سه‌تاست ** هم خطا اندر خطا اندر خطاست
  • موج بر وی می‌زند بی‌احتراز ** خفته پویان در بیابان دراز 3240
  • خفته می‌بیند عطشهای شدید ** آب اقرب منه من حبل الورید
  • حکایت آن زاهد کی در سال قحط شاد و خندان بود با مفلسی و بسیاری عیان و خلق می‌مردند از گرسنگی گفتندش چه هنگام شادیست کی هنگام صد تعزیت است گفت مرا باری نیست
  • هم‌چنان کن زاهد اندر سال قحط ** بود او خندان و گریان جمله رهط
  • پس بگفتندش چه جای خنده است ** قحط بیخ مومنان بر کنده است
  • رحمت از ما چشم خود بر دوختست ** ز آفتاب تیز صحرا سوختست
  • کشت و باغ و رز سیه استاده است ** در زمین نم نیست نه بالا نه پست 3245
  • خل می‌میرند زین قحط و عذاب ** ده ده و صد صد چو ماهی دور از آب
  • بر مسلمانان نمی‌آری تو رحم ** مومنان خویشند و یک تن شحم و لحم
  • رنج یک جزوی ز تن رنج همه‌ست ** گر دم صلحست یا خود ملحمه‌ست
  • گفت در چشم شما قحطست این ** پیش چشمم چون بهشتست این زمین
  • من همی‌بینم بهر دشت و مکان ** خوشه‌ها انبه رسیده تا میان 3250
  • خوشه‌ها در موج از باد صبا ** پر بیابان سبزتر از گندنا
  • ز آزمون من دست بر وی می‌زنم ** دست و چشم خویش را چون بر کنم
  • یار فرعون تنید ای قوم دون ** زان نماید مر شما را نیل خون