English    Türkçe    فارسی   

4
3211-3260

  • چون فراق نقش سخت آید ترا ** تا چه سخت آید ز نقاشش جدا
  • ای که صبرت نیست از دنیای دون ** چونت صبرست از خدا ای دوست چون
  • چونک صبرت نیست زین آب سیاه ** چون صبوری داری از چشمه‌ی اله
  • چونک بی این شرب کم داری سکون ** چون ز ابراری جدا وز یشربون
  • گر ببینی یک نفس حسن ودود ** اندر آتش افکنی جان و وجود 3215
  • جیفه بینی بعد از آن این شرب را ** چون ببینی کر و فر قرب را
  • هم‌چو شه‌زاده رسی در یار خویش ** پس برون آری ز پا تو خار خویش
  • جهد کن در بی‌خودی خود را بیاب ** زودتر والله اعلم بالصواب
  • هر زمانی هین مشو با خویش جفت ** هر زمان چون خر در آب و گل میفت
  • از قصور چشم باشد آن عثار ** که نبیند شیب و بالا کور وار 3220
  • بوی پیراهان یوسف کن سند ** زانک بویش چشم روشن می‌کند
  • صورت پنهان و آن نور جبین ** کرده چشم انبیا را دوربین
  • نور آن رخسار برهاند ز نار ** هین مشو قانع به نور مستعار
  • چشم را این نور حالی‌بین کند ** جسم و عقل و روح را گرگین کند
  • صورتش نورست و در تحقیق نار ** گر ضیا خواهی دو دست از وی بدار 3225
  • دم به دم در رو فتد هر جا رود ** دیده و جانی که حالی‌بین بود
  • دور بیند دوربین بی‌هنر ** هم‌چنانک دور دیدن خواب در
  • خفته باشی بر لب جو خشک‌لب ** می‌دوی سوی سراب اندر طلب
  • دور می‌بینی سراب و می‌دوی ** عاشق آن بینش خود می‌شوی
  • می‌زنی در خواب با یاران تو لاف ** که منم بینادل و پرده‌شکاف 3230
  • نک بدان سو آب دیدم هین شتاب ** تا رویم آنجا و آن باشد سراب
  • هر قدم زین آب تازی دورتر ** دو دوان سوی سراب با غرر
  • عین آن عزمت حجاب این شده ** که به تو پیوسته است و آمده
  • بس کسا عزمی به جایی می‌کند ** از مقامی کان غرض در وی بود
  • دید و لاف خفته می‌ناید به کار ** جز خیالی نیست دست از وی بدار 3235
  • خوابناکی لیک هم بر راه خسپ ** الله الله بر ره الله خسپ
  • تا بود که سالکی بر تو زند ** از خیالات نعاست بر کند
  • خفته را گر فکر گردد هم‌چو موی ** او از آن دقت نیابد راه کوی
  • فکر خفته گر دوتا و گر سه‌تاست ** هم خطا اندر خطا اندر خطاست
  • موج بر وی می‌زند بی‌احتراز ** خفته پویان در بیابان دراز 3240
  • خفته می‌بیند عطشهای شدید ** آب اقرب منه من حبل الورید
  • حکایت آن زاهد کی در سال قحط شاد و خندان بود با مفلسی و بسیاری عیان و خلق می‌مردند از گرسنگی گفتندش چه هنگام شادیست کی هنگام صد تعزیت است گفت مرا باری نیست
  • هم‌چنان کن زاهد اندر سال قحط ** بود او خندان و گریان جمله رهط
  • پس بگفتندش چه جای خنده است ** قحط بیخ مومنان بر کنده است
  • رحمت از ما چشم خود بر دوختست ** ز آفتاب تیز صحرا سوختست
  • کشت و باغ و رز سیه استاده است ** در زمین نم نیست نه بالا نه پست 3245
  • خل می‌میرند زین قحط و عذاب ** ده ده و صد صد چو ماهی دور از آب
  • بر مسلمانان نمی‌آری تو رحم ** مومنان خویشند و یک تن شحم و لحم
  • رنج یک جزوی ز تن رنج همه‌ست ** گر دم صلحست یا خود ملحمه‌ست
  • گفت در چشم شما قحطست این ** پیش چشمم چون بهشتست این زمین
  • من همی‌بینم بهر دشت و مکان ** خوشه‌ها انبه رسیده تا میان 3250
  • خوشه‌ها در موج از باد صبا ** پر بیابان سبزتر از گندنا
  • ز آزمون من دست بر وی می‌زنم ** دست و چشم خویش را چون بر کنم
  • یار فرعون تنید ای قوم دون ** زان نماید مر شما را نیل خون
  • یار موسی خرد گردید زود ** تا نماند خون بینید آب رود
  • با پدر از تو جفایی می‌رود ** آن پدر در چشم تو سگ می‌شود 3255
  • آن پدر سگ نیست تاثیر جفاست ** که چنان حرمت نظر را سگ نماست
  • گرگ می‌دیدند یوسف را به چشم ** چونک اخوان را حسودی بود و خشم
  • با پدر چون صلح کردی خشم رفت ** آن سگی شد گشت بابا یار تفت
  • بیان آنک مجموع عالم صورت عقل کلست چون با عقل کل بکژروی جفا کردی صورت عالم ترا غم فزاید اغلب احوال چنانک دل با پدر بد کردی صورت پدر غم فزاید ترا و نتوانی رویش را دیدن اگر چه پیش از آن نور دیده بوده باشد و راحت جان
  • کل عالم صورت عقل کلست ** کوست بابای هر آنک اهل قل است
  • چون کسی با عقل کل کفران فزود ** صورت کل پیش او هم سگ نمود 3260