English    Türkçe    فارسی   

4
3340-3389

  • که سری کم کن نه‌ای تو مستبد ** بلک شاگرد دلی و مستعد 3340
  • رو بر دل رو که تو جزو دلی ** هین که بنده‌ی پادشاه عادلی
  • بندگی او به از سلطانیست ** که انا خیر دم شیطانیست
  • فرق بین و برگزین تو ای حبیس ** بندگی آدم از کبر بلیس
  • گفت آنک هست خورشید ره او ** حرف طوبی هر که ذلت نفسه
  • سایه‌ی طوبی ببین وخوش بخسپ ** سر بنه در سایه بی‌سرکش بخسپ 3345
  • ظل ذلت نفسه خوش مضجعیست ** مستعد آن صفا و مهجعیست
  • گر ازین سایه روی سوی منی ** زود طاغی گردی و ره گم کنی
  • بیان آنک یا ایها الذین آمنوا لا تقدموا بین یدی الله و رسوله چون نبی نیستی ز امت باش چونک سلطان نه‌ای رعیت باش پس رو خاموش باش از خود زحمتی و رایی متراش
  • پس برو خاموش باش از انقیاد ** زیر ظل امر شیخ و اوستاد
  • ورنه گر چه مستعد و قابلی ** مسخ گردی تو ز لاف کاملی
  • هم ز استعداد وا مانی اگر ** سر کشی ز استاد راز و با خبر 3350
  • صبر کن در موزه دوزی تو هنوز ** ور بوی بی‌صبر گردی پاره‌دوز
  • کهنه‌دوزان گر بدیشان صبر و حلم ** جمله نودوزان شدندی هم به علم
  • بس بکوشی و بخر از کلال ** هم تو گویی خویش کالعقل عقال
  • هم‌چو آن مرد مفلسف روز مرگ ** عقل را می‌دید بس بی‌بال و برگ
  • بی‌غرض می‌کرد آن دم اعتراف ** کز ذکاوت راندیم اسپ از گزاف 3355
  • از غروری سر کشیدیم از رجال ** آشنا کردیم در بحر خیال
  • آشنا هیچست اندر بحر روح ** نیست اینجا چاره جز کشتی نوح
  • این چنین فرمود این شاه رسل ** که منم کشتی درین دریای کل
  • یا کسی کو در بصیرتهای من ** شد خلیفه‌ی راستی بر جای من
  • کشتی نوحیم در دریا که تا ** رو نگردانی ز کشتی ای فتی 3360
  • هم‌چو کنعان سوی هر کوهی مرو ** از نبی لا عاصم الیوم شنو
  • می‌نماید پست این کشتی ز بند ** می‌نماید کوه فکرت بس بلند
  • پست منگر هان و هان این پست را ** بنگر آن فضل حق پیوست را
  • در علو کوه فکرت کم نگر ** که یکی موجش کند زیر و زبر
  • گر تو کنعانی نداری باورم ** گر دو صد چندین نصیحت پرورم 3365
  • گوش کنعان کی پذیرد این کلام ** که برو مهر خدایست و ختام
  • کی گذارد موعظه بر مهر حق ** کی بگرداند حدث حکم سبق
  • لیک می‌گویم حدیث خوش‌پیی ** بر امید آنک تو کنعان نه‌ای
  • آخر این اقرار خواهی کرد هین ** هم ز اول روز آخر را ببین
  • می‌توانی دید آخر را مکن ** چشم آخربینت را کور کهن 3370
  • هر که آخربین بود مسعودوار ** نبودش هر دم ز ره رفتن عثار
  • گر نخواهی هر دمی این خفت‌خیز ** کن ز خاک پایی مردی چشم تیز
  • کحل دیده ساز خاک پاش را ** تا بیندازی سر اوباش را
  • که ازین شاگردی و زین افتقار ** سوزنی باشی شوی تو ذوالفقار
  • سرمه کن تو خاک هر بگزیده را ** هم بسوزد هم بسازد دیده را 3375
  • چشم اشتر زان بود بس نوربار ** کو خورد از بهر نور چشم خار
  • قصه‌ی شکایت استر با شتر کی من بسیار در رو می‌افتم در راه رفتن تو کم در روی می‌آیی این چراست و جواب گفتن شتر او را
  • اشتری را دید روزی استری ** چونک با او جمع شد در آخری
  • گفت من بسیار می‌افتم برو ** در گریوه و راه و در بازار و کو
  • خاصه از بالای که تا زیر کوه ** در سر آیم هر زمانی از شکوه
  • کم همی‌افتی تو در رو بهر چیست ** یا مگر خود جان پاکت دولتیست 3380
  • در سر آیم هر دم و زانو زنم ** پوز و زانو زان خطا پر خون کنم
  • کژ شود پالان و رختم بر سرم ** وز مکاری هر زمان زخمی خورم
  • هم‌چو کم عقلی که از عقل تباه ** بشکند توبه بهر دم در گناه
  • مسخره‌ی ابلیس گردد در زمن ** از ضعیفی رای آن توبه‌شکن
  • در سر آید هر زمان چون اسپ لنگ ** که بود بارش گران و راه سنگ 3385
  • می‌خورد از غیب بر سر زخم او ** از شکست توبه آن ادبارخو
  • باز توبه می‌کند با رای سست ** دیو یک تف کرد و توبه‌ش را سکست
  • ضعف اندر ضعف و کبرش آنچنان ** که به خواری بنگرد در واصلان
  • ای شتر که تو مثال مومنی ** کم فتی در رو و کم بینی زنی