English    Türkçe    فارسی   

4
3769-3818

  • شهپری بگرفته شرق و غرب را ** از مهابت گشت بیهش مصطفی
  • چون ز بیم و ترس بیهوشش بدید ** جبرئیل آمد در آغوشش کشید 3770
  • آن مهابت قسمت بیگانگان ** وین تجمش دوستان را رایگان
  • هست شاهان را زمان بر نشست ** هول سرهنگان و صارمها به دست
  • دور باش و نیزه و شمشیرها ** که بلرزند از مهابت شیرها
  • بانگ چاوشان و آن چوگانها ** که شود سست از نهیبش جانها
  • این برای خاص وعام ره‌گذر ** که کندشان از شهنشاهی خبر 3775
  • از برای عام باشد این شکوه ** تا کلاه کبر ننهند آن گروه
  • تا من و ماهای ایشان بشکند ** نفس خودبین فتنه و شر کم کند
  • شهر از آن آمن شود کان شهریار ** دارد اندر قهر زخم و گیر و دار
  • پس بمیرد آن هوسها در نفوس ** هیبت شه مانع آید زان نحوس
  • باز چون آید به سوی بزم خاص ** کی بود آنجا مهابت یا قصاص 3780
  • حلم در حلمست و رحمتها به جوش ** نشنوی از غیر چنگ و ناخروش
  • طبل و کوس هول باشد وقت جنگ ** وقت عشرت با خواص آواز چنگ
  • هست دیوان محاسب عام را ** وان پری رویان حریف جام را
  • آن زره وآن خود مر چالیش‌راست ** وین حریر و رود مر تعریش‌راست
  • این سخن پایان ندارد ای جواد ** ختم کن والله اعلم بالرشاد 3785
  • اندر احمد آن حسی کو غاربست ** خفته این دم زیر خاک یثربست
  • وآن عظیم الخلق او کان صفدرست ** بی‌تغیر مقعد صدق اندرست
  • جای تغییرات اوصاف تنست ** روح باقی آفتابی روشنست
  • بی ز تغییری که لا شرقیة ** بی ز تبدیلی که لا غربیة
  • آفتاب از ذره کی مدهوش شد ** شمع از پروانه کی بیهوش شد 3790
  • جسم احمد را تعلق بد بدآن ** این تغیر آن تن باشد بدان
  • هم‌چو رنجوری و هم‌چون خواب و درد ** جان ازین اوصاف باشد پاک و فرد
  • خود نتانم ور بگويم وصف جان ** زلزله افتد در اين كون و مكان
  • روبهش گر یک دمی آشفته بود ** شیر جان مانا که آن دم خفته بود
  • خفته بود آن شیر کز خوابست پاک ** اینت شیر نرمسار سهمناک 3795
  • خفته سازد شیر خود را آنچنان ** که تمامش مرده دانند این سگان
  • ورنه در عالم کرا زهره بدی ** که ربودی از ضعیفی تربدی
  • کف احمد زان نظر مخدوش گشت ** بحر او از مهر کف پرجوش گشت
  • مه همه کفست معطی نورپاش ** ماه را گر کف نباشد گو مباش
  • احمد ار بگشاید آن پر جلیل ** تا ابد بیهوش ماند جبرئیل 3800
  • چون گذشت احمد ز سدره و مرصدش ** وز مقام جبرئیل و از حدش
  • گفت او را هین بپر اندر پیم ** گفت رو رو من حریف تو نیم
  • باز گفت او را بیا ای پرده‌سوز ** من باوج خود نرفتستم هنوز
  • گفت بیرون زین حد ای خوش‌فر من ** گر زنم پری بسوزد پر من
  • حیرت اندر حیرت آمد این قصص ** بیهشی خاصگان اندر اخص 3805
  • بیهشیها جمله اینجا بازیست ** چند جان داری که جان پردازیست
  • جبرئیلا گر شریفی و عزیز ** تو نه‌ای پروانه و نه شمع نیز
  • شمع چون دعوت کند وقت فروز ** جان پروانه نپرهیزد ز سوز
  • این حدیث منقلب را گور کن ** شیر را برعکس صید گور کن
  • بند کن مشک سخن‌شاشیت را ** وا مکن انبان قلماشیت را 3810
  • آنک بر نگذشت اجزاش از زمین ** پیش او معکوس و قلماشیست این
  • لا تخالفهم حبیبی دارهم ** یا غریبا نازلا فی دارهم
  • اعط ما شائوا وراموا وارضهم ** یا ظعینا ساکنا فی‌ارضهم
  • تا رسیدن در شه و در ناز خوش ** رازیا با مرغزی می‌ساز خویش
  • موسیا در پیش فرعون زمن ** نرم باید گفت قولا لینا 3815
  • آب اگر در روغن جوشان کنی ** دیگدان و دیگ را ویران کنی
  • نرم گو لیکن مگو غیر صواب ** وسوسه مفروش در لین الخطاب
  • وقت عصر آمد سخن کوتاه کن ** ای که عصرت عصر را آگاه کن