English    Türkçe    فارسی   

4
377-426

  • گر بیاید ذره سنجد کوه را ** بر درد زان که ترازوش ای فتی
  • کز قیاس خود ترازو می‌تند ** مرد حق را در ترازو می‌کند
  • چون نگنجد او به میزان خرد ** پس ترازوی خرد را بر درد
  • امتحان هم‌چون تصرف دان درو ** تو تصرف بر چنان شاهی مجو 380
  • چه تصرف کرد خواهد نقشها ** بر چنان نقاش بهر ابتلا
  • امتحانی گر بدانست و بدید ** نی که هم نقاش آن بر وی کشید
  • چه قدر باشد خود این صورت که بست ** پیش صورتها که در علم ویست
  • وسوسه‌ی این امتحان چون آمدت ** بخت بد دان کمد و گردن زدت
  • چون چنین وسواس دیدی زود زود ** با خدا گرد و در آ اندر سجود 385
  • سجده گه را تر کن از اشک روان ** کای خدا تو وا رهانم زین گمان
  • آن زمان کت امتحان مطلوب شد ** مسجد دین تو پر خروب شد
  • قصه‌ی مسجد اقصی و خروب و عزم کردن داود علیه‌السلام پیش از سلیمان علیه‌السلام بر بنای آن مسجد
  • چون درآمد عزم داودی به تنگ ** که بسازد مسجد اقصی به سنگ
  • وحی کردش حق که ترک این بخوان ** که ز دستت برنیاید این مکان
  • نیست در تقدیر ما آنک تو این ** مسجد اقصی بر آری ای گزین 390
  • گفت جرمم چیست ای دانای راز ** که مرا گویی که مسجد را مساز
  • گفت بی‌جرمی تو خونها کرده‌ای ** خون مظلومان بگردن برده‌ای
  • که ز آواز تو خلقی بی‌شمار ** جان بدادند و شدند آن را شکار
  • خون بسی رفتست بر آواز تو ** بر صدای خوب جان‌پرداز تو
  • گفت مغلوب تو بودم مست تو ** دست من بر بسته بود از دست تو 395
  • نه که هر مغلوب شه مرحوم بود ** نه که المغلوب کالمعدوم بود
  • گفت این مغلوب معدومیست کو ** جز به نسبت نیست معدوم ایقنوا
  • این چنین معدوم کو از خویش رفت ** بهترین هستها افتاد و زفت
  • او به نسبت با صفات حق فناست ** در حقیقت در فنا او را بقاست
  • جمله‌ی ارواح در تدبیر اوست ** جمله‌ی اشباح هم در تیر اوست 400
  • آنک او مغلوب اندر لطف ماست ** نیست مضطر بلک مختار ولاست
  • منتهای اختیار آنست خود ** که اختیارش گردد اینجا مفتقد
  • اختیاری را نبودی چاشنی ** گر نگشتی آخر او محو از منی
  • در جهان گر لقمه و گر شربتست ** لذت او فرع محو لذتست
  • گرچه از لذات بی‌تاثیر شد ** لذتی بود او و لذت‌گیر شد 405
  • شرح انما المؤمنون اخوة والعلماء کنفس واحدة خاصه اتحاد داود و سلیمان و سایر انبیا علیهم‌السلام کی اگر یکی ازیشان را منکر شوی ایمان به هیچ نبی درست نباشد و این علامت اتحادست کی یک خانه از هزاران خانه ویران کنی آن همه ویران شود و یک دیوار قایم نماند کی لانفرق بین احد منهم و العاقل یکفیه الاشارة این خود از اشارت گذشت
  • گرچه بر ناید به جهد و زور تو ** لیک مسجد را برآرد پور تو
  • کرده‌ی او کرده‌ی تست ای حکیم ** مومنان را اتصالی دان قدیم
  • مومنان معدود لیک ایمان یکی ** جسمشان معدود لیکن جان یکی
  • غیرفهم و جان که در گاو و خرست ** آدمی را عقل و جانی دیگرست
  • باز غیرجان و عقل آدمی ** هست جانی در ولی آن دمی 410
  • جان حیوانی ندارد اتحاد ** تو مجو این اتحاد از روح باد
  • گر خورد این نان نگردد سیر آن ** ور کشد بار این نگردد او گران
  • بلک این شادی کند از مرگ او ** از حسد میرد چو بیند برگ او
  • جان گرگان و سگان هر یک جداست ** متحد جانهای شیران خداست
  • جمع گفتم جانهاشان من به اسم ** کان یکی جان صد بود نسبت به جسم 415
  • هم‌چو آن یک نور خورشید سما ** صد بود نسبت بصحن خانه‌ها
  • لیک یک باشد همه انوارشان ** چونک برگیری تو دیوار از میان
  • چون نماند خانه‌ها را قاعده ** مومنان مانند نفس واحده
  • فرق و اشکالات آید زین مقال ** زانک نبود مثل این باشد مثال
  • فرقها بی‌حد بود از شخص شیر ** تا به شخص آدمی‌زاد دلیر 420
  • لیک در وقت مثال ای خوش‌نظر ** اتحاد از روی جانبازی نگر
  • کان دلیر آخر مثال شیر بود ** نیست مثل شیر در جمله‌ی حدود
  • متحد نقشی ندارد این سرا ** تا که مثلی وا نمایم من ترا
  • هم مثال ناقصی دست آورم ** تا ز حیرانی خرد را وا خرم
  • شب بهر خانه چراغی می‌نهند ** تا به نور آن ز ظلمت می‌رهند 425
  • آن چراغ این تن بود نورش چو جان ** هست محتاج فتیل و این و آن