English    Türkçe    فارسی   

4
467-516

  • چون سلیمان کرد آغاز بنا ** پاک چون کعبه همایون چون منی
  • در بنااش دیده می‌شد کر و فر ** نی فسرده چون بناهای دگر
  • در بنا هر سنگ کز که می‌سکست ** فاش سیروا بی‌همی گفت از نخست
  • هم‌چو از آب و گل آدم‌کده ** نور ز آهک پاره‌ها تابان شده 470
  • سنگ بی‌حمال آینده شده ** وان در و دیوارها زنده شده
  • حق همی‌گوید که دیوار بهشت ** نیست چون دیوارها بی‌جان و زشت
  • چون در و دیوار تن با آگهیست ** زنده باشد خانه چون شاهنشهیست
  • هم درخت و میوه هم آب زلال ** با بهشتی در حدیث و در مقال
  • زانک جنت را نه ز آلت بسته‌اند ** بلک از اعمال و نیت بسته‌اند 475
  • این بنا ز آب و گل مرده بدست ** وان بنا از طاعت زنده شدست
  • این به اصل خویش ماند پرخلل ** وان به اصل خود که علمست و عمل
  • هم سریر و قصر و هم تاج و ثیاب ** با بهشتی در سال و در جواب
  • فرش بی‌فراش پیچیده شود ** خانه بی‌مکناس روبیده شود
  • خانه‌ی دل بین ز غم ژولیده شد ** بی‌کناس از توبه‌ای روبیده شد 480
  • تخت او سیار بی‌حمال شد ** حلقه و در مطرب و قوال شد
  • هست در دل زندگی دارالخلود ** در زبانم چون نمی‌آید چه سود
  • چون سلیمان در شدی هر بامداد ** مسجد اندر بهر ارشاد عباد
  • پند دادی گه بگفت و لحن و ساز ** گه به فعل اعنی رکوعی یا نماز
  • پند فعلی خلق را جذاب‌تر ** که رسد در جان هر باگوش و کر 485
  • اندر آن وهم امیری کم بود ** در حشم تاثیر آن محکم بود
  • قصه‌ی آغاز خلافت عثمان رضی الله عنه و خطبه‌ی وی در بیان آنک ناصح فعال به فعل به از ناصح قوال به قول
  • قصه‌ی عثمان که بر منبر برفت ** چون خلافت یافت بشتابید تفت
  • منبر مهتر که سه‌پایه بدست ** رفت بوبکر و دوم پایه نشست
  • بر سوم پایه عمر در دور خویش ** از برای حرمت اسلام و کیش
  • دور عثمان آمد او بالای تخت ** بر شد و بنشست آن محمودبخت 490
  • پس سالش کرد شخصی بوالفضول ** که آن دو ننشستند بر جای رسول
  • پس تو چون جستی ازیشان برتری ** چون برتبت تو ازیشان کمتری
  • گفت اگر پایه‌ی سوم را بسپرم ** وهم آید که مثال عمرم
  • بر دوم پایه شوم من جای‌جو ** گویی بوبکرست و این هم مثل او
  • هست این بالا مقام مصطفی ** وهم مثلی نیست با آن شه مرا 495
  • بعد از آن بر جای خطبه آن ودود ** تا به قرب عصر لب‌خاموش بود
  • زهره نه کس را که گوید هین بخوان ** یا برون آید ز مسجد آن زمان
  • هیبتی بنشسته بد بر خاص و عام ** پر شده نور خدا آن صحن و بام
  • هر که بینا ناظر نورش بدی ** کور زان خورشید هم گرم آمدی
  • پس ز گرمی فهم کردی چشم کور ** که بر آمد آفتابی بی‌فتور 500
  • لیک این گرمی گشاید دیده را ** تا ببیند عین هر بشنیده را
  • گرمیش را ضجرتی و حالتی ** زان تبش دل را گشادی فسحتی
  • کور چون شد گرم از نور قدم ** از فرح گوید که من بینا شدم
  • سخت خوش مستی ولی ای بوالحسن ** پاره‌ای راهست تا بینا شدن
  • این نصیب کور باشد ز آفتاب ** صد چنین والله اعلم بالصواب 505
  • وآنک او آن نور را بینا بود ** شرح او کی کار بوسینا بود
  • ور شود صد تو که باشد این زبان ** که بجنباند به کف پرده‌ی عیان
  • وای بر وی گر بساید پرده را ** تیغ اللهی کند دستش جدا
  • دست چه بود خود سرش را بر کند ** آن سری کز جهل سرها می‌کند
  • این به تقدیر سخن گفتم ترا ** ورنه خود دستش کجا و آن کجا 510
  • خاله را خایه بدی خالو شدی ** این به تقدیر آمدست ار او بدی
  • از زبان تا چشم کو پاک از شکست ** صد هزاران ساله گویم اندکست
  • هین مشو نومید نور از آسمان ** حق چو خواهد می‌رسد در یک زمان
  • صد اثر در کانها از اختران ** می‌رساند قدرتش در هر زمان
  • اختر گردون ظلم را ناسخست ** اختر حق در صفاتش راسخست 515
  • چرخ پانصد ساله راه ای مستعین ** در اثر نزدیک آمد با زمین