English    Türkçe    فارسی   

4
47-96

  • چون بدان آسیب در جست آمدند ** پیش پاشان می‌نهد هر روز بند
  • چون در افکندش بجست و جوی کار ** بعد از آن در بست که کابین بیار
  • هم بر آن بو می‌تنند و می‌روند ** هر دمی راجی و آیس می‌شوند
  • هر کسی را هست اومید بری ** که گشادندش در آن روزی دری 50
  • باز در بستندش و آن درپرست ** بر همان اومید آتش پا شدست
  • چون درآمد خوش در آن باغ آن جوان ** خود فرو شد پا به گنجش ناگهان
  • مر عسس را ساخته یزدان سبب ** تا ز بیم او دود در باغ شب
  • بیند آن معشوقه را او با چراغ ** طالب انگشتری در جوی باغ
  • پس قرین می‌کرد از ذوق آن نفس ** با ثنای حق دعای آن عسس 55
  • که زیان کردم عسس را از گریز ** بیست چندان سیم و زر بر وی بریز
  • از عوانی مر ورا آزاد کن ** آنچنان که شادم او را شاد کن
  • سعد دارش این جهان و آن جهان ** از عوانی و سگی‌اش وا رهان
  • گرچه خوی آن عوان هست ای خدا ** که هماره خلق را خواهد بلا
  • گر خبر آید که شه جرمی نهاد ** بر مسلمانان شود او زفت و شاد 60
  • ور خبر آید که شه رحمت نمود ** از مسلمانان فکند آن را به جود
  • ماتمی در جان او افتد از آن ** صد چنین ادبارها دارد عوان
  • او عوان را در دعا در می‌کشید ** کز عوان او را چنان راحت رسید
  • بر همه زهر و برو تریاق بود ** آن عوان پیوند آن مشتاق بود
  • پس بد مطلق نباشد در جهان ** بد به نسبت باشد این را هم بدان 65
  • در زمانه هیچ زهر و قند نیست ** که یکی را پا دگر را بند نیست
  • مر یکی را پا دگر را پای‌بند ** مر یکی را زهر و بر دیگر چو قند
  • زهر مار آن مار را باشد حیات ** نسبتش با آدمی باشد ممات
  • خلق آبی را بود دریا چو باغ ** خلق خاکی را بود آن مرگ و داغ
  • همچنین بر می‌شمر ای مرد کار ** نسبت این از یکی کس تا هزار 70
  • زید اندر حق آن شیطان بود ** در حق شخصی دگر سلطان بود
  • آن بگوید زید صدیق سنیست ** وین بگوید زید گبر کشتنیست
  • زيد يك ذات است بر آن يك جنان ** او بر اين ديگر همه رنج و زيان
  • گر تو خواهی کو ترا باشد شکر ** پس ورا از چشم عشاقش نگر
  • منگر از چشم خودت آن خوب را ** بین به چشم طالبان مطلوب را 75
  • چشم خود بر بند زان خوش‌چشم تو ** عاریت کن چشم از عشاق او
  • بلک ازو کن عاریت چشم و نظر ** پس ز چشم او بروی او نگر
  • تا شوی آمن ز سیری و ملال ** گفت کان الله له زین ذوالجلال
  • چشم او من باشم و دست و دلش ** تا رهد از مدبریها مقبلش
  • هر چه مکرو هست چون شد او دلیل ** سوی محبوبت حبیبست و خلیل 80
  • حکایت آن واعظ کی هر آغاز تذکیر دعای ظالمان و سخت‌دلان و بی‌اعتقادان کردی
  • آن یکی واعظ چو بر تخت آمدی ** قاطعان راه را داعی شدی
  • دست برمی‌داشت یا رب رحم ران ** بر بدان و مفسدان و طاغیان
  • بر همه تسخرکنان اهل خیر ** برهمه کافردلان و اهل دیر
  • می‌نکردی او دعا بر اصفیا ** می‌نکردی جز خبیثان را دعا
  • مر ورا گفتند کین معهود نیست ** دعوت اهل ضلالت جود نیست 85
  • گفت نیکویی ازینها دیده‌ام ** من دعاشان زین سبب بگزیده‌ام
  • خبث و ظلم و جور چندان ساختند ** که مرا از شر به خیر انداختند
  • هر گهی که رو به دنیا کردمی ** من ازیشان زخم و ضربت خوردمی
  • کردمی از زخم آن جانب پناه ** باز آوردندمی گرگان به راه
  • چون سبب‌ساز صلاح من شدند ** پس دعاشان بر منست ای هوشمند 90
  • بنده می‌نالد به حق از درد و نیش ** صد شکایت می‌کند از رنج خویش
  • حق همی گوید که آخر رنج و درد ** مر ترا لابه کنان و راست کرد
  • این گله زان نعمتی کن کت زند ** از در ما دور و مطرودت کند
  • در حقیقت هر عدو داروی تست ** کیمیا و نافع و دلجوی تست
  • که ازو اندر گریزی در خلا ** استعانت جویی از لطف خدا 95
  • در حقیقت دوستانت دشمن‌اند ** که ز حضرت دور و مشغولت کنند