English    Türkçe    فارسی   

4
641-690

  • تو همی ترسی ز من لیک از خری ** من همی‌ترسم که تو کمتر خوری
  • گرچه مشغولم چنان احمق نیم ** که شکر افزون کشی تو از نیم
  • چون ببینی مر شکر را ز آزمود ** پس بدانی احمق و غافل کی بود
  • مرغ زان دانه نظر خوش می‌کند ** دانه هم از دور راهش می‌زند
  • کز زنای چشم حظی می‌بری ** نه کباب از پهلوی خود می‌خوری 645
  • این نظر از دور چون تیرست و سم ** عشقت افزون می‌شود صبر تو کم
  • مال دنیا دام مرغان ضعیف ** ملک عقبی دام مرغان شریف
  • تا بدین ملکی که او دامست ژرف ** در شکار آرند مرغان شگرف
  • من سلیمان می‌نخواهم ملکتان ** بلک من برهانم از هر هلکتان
  • کین زمان هستید خود مملوک ملک ** مالک ملک آنک بجهید او ز هلک 650
  • بازگونه ای اسیر این جهان ** نام خود کردی امیر این جهان
  • ای تو بنده‌ی این جهان محبوس جان ** چند گویی خویش را خواجه‌ی جهان
  • دلداری کردن و نواختن سلیمان علیه‌السلام مر آن رسولان را و دفع وحشت و آزار از دل ایشان و عذر قبول ناکردن هدیه شرح کردن با ایشان
  • ای رسولان می‌فرستمتان رسول ** رد من بهتر شما را از قبول
  • پیش بلقیس آنچ دیدیت از عجب ** باز گویید از بیابان ذهب
  • تا بداند که به زر طامع نه‌ایم ** ما زر از زرآفرین آورده‌ایم 655
  • آنک گر خواهد همه خاک زمین ** سر به سر زر گردد و در ثمین
  • حق برای آن کند ای زرگزین ** روز محشر این زمین را نقره گین
  • فارغیم از زر که ما بس پر فنیم ** خاکیان را سر به سر زرین کنیم
  • از شما کی کدیه‌ی زر می‌کنیم ** ما شما را کیمیاگر می‌کنیم
  • ترک آن گیرید گر ملک سباست ** که برون آب و گل بس ملکهاست 660
  • تخته‌بندست آن که تختش خوانده‌ای ** صدر پنداری و بر در مانده‌ای
  • پادشاهی نیستت بر ریش خود ** پادشاهی چون کنی بر نیک و بد
  • بی‌مراد تو شود ریشت سپید ** شرم دار از ریش خود ای کژ امید
  • مالک الملک است هر کش سر نهد ** بی‌جهان خاک صد ملکش دهد
  • لیک ذوق سجده‌ای پیش خدا ** خوشتر آید از دو صد دولت ترا 665
  • پس بنالی که نخواهم ملکها ** ملک آن سجده مسلم کن مرا
  • پادشاهان جهان از بدرگی ** بو نبردند از شراب بندگی
  • ورنه ادهم‌وار سرگردان و دنگ ** ملک را برهم زدندی بی‌درنگ
  • لیک حق بهر ثبات این جهان ** مهرشان بنهاد بر چشم و دهان
  • تا شود شیرین بریشان تخت و تاج ** که ستانیم از جهانداران خراج 670
  • از خراج ار جمع آری زر چو ریگ ** آخر آن از تو بماند مردریگ
  • همره جانت نگردد ملک و زر ** زر بده سرمه ستان بهر نظر
  • تا ببینی کین جهان چاهیست تنگ ** یوسفانه آن رسن آری به چنگ
  • تا بگوید چون ز چاه آیی به بام ** جان که یا بشرای هذا لی غلام
  • هست در چاه انعکاسات نظر ** کمترین آنک نماید سنگ زر 675
  • وقت بازی کودکان را ز اختلال ** می‌نماید آن خزفها زر و مال
  • عارفانش کیمیاگر گشته‌اند ** تا که شد کانها بر ایشان نژند
  • دیدن درویش جماعت مشایخ را در خواب و درخواست کردن روزی حلال بی‌مشغول شدن به کسب و از عبادت ماندن و ارشاد ایشان او را و میوه‌های تلخ و ترش کوهی بر وی شیرین شدن به داد آن مشایخ
  • آن یکی درویش گفت اندر سمر ** خضریان را من بدیدم خواب در
  • گفتم ایشان را که روزی حلال ** از کجا نوشم که نبود آن وبال
  • مر مرا سوی کهستان راندند ** میوه‌ها زان بیشه می‌افشاندند 680
  • که خدا شیرین بکرد آن میوه را ** در دهان تو به همتهای ما
  • هین بخور پاک و حلال و بی‌حساب ** بی صداع و نقل و بالا و نشیب
  • پس مرا زان رزق نطقی رو نمود ** ذوق گفت من خردها می‌ربود
  • گفتم این فتنه‌ست ای رب جهان ** بخششی ده از همه خلقان نهان
  • شد سخن از من دل خوش یافتم ** چون انار از ذوق می‌بشکافتم 685
  • گفتم ار چیزی نباشد در بهشت ** غیر این شادی که دارم در سرشت
  • هیچ نعمت آرزو ناید دگر ** زین نپردازم به حور و نیشکر
  • مانده بود از کسب یک دو حبه‌ام ** دوخته در آستین جبه‌ام
  • نیت کردن او کی این زر بدهم بدان هیزم‌کش چون من روزی یافتم به کرامات مشایخ و رنجیدن آن هیزم‌کش از ضمیر و نیت او
  • آن یکی درویش هیزم می‌کشید ** خسته و مانده ز بیشه در رسید
  • پس بگفتم من ز روزی فارغم ** زین سپس از بهر رزقم نیست غم 690