English    Türkçe    فارسی   

4
720-769

  • سوی ساحل می‌فشاند بی‌خطر ** جوش موجش هر زمانی صد گهر 720
  • الصلا گفتیم ای اهل رشاد ** کین زمان رضوان در جنت گشاد
  • پس سلیمان گفت ای پیکان روید ** سوی بلقیس و بدین دین بگروید
  • پس بگوییدش بیا اینجا تمام ** زود که ان الله یدعوا بالسلام
  • هین بیا ای طالب دولت شتاب ** که فتوحست این زمان و فتح باب
  • ای که تو طالب نه‌ای تو هم بیا ** تا طلب یابی ازین یار وفا 725
  • سبب هجرت ابراهیم ادهم قدس الله سره و ترک ملک خراسان
  • ملک برهم زن تو ادهم‌وار زود ** تا بیابی هم‌چو او ملک خلود
  • خفته بود آن شه شبانه بر سریر ** حارسان بر بام اندر دار و گیر
  • قصد شه از حارسان آن هم نبود ** که کند زان دفع دزدان و رنود
  • او همی دانست که آن کو عادلست ** فارغست از واقعه آمن دلست
  • عدل باشد پاسبان گامها ** نه به شب چوبک‌زنان بر بامها 730
  • لیک بد مقصودش از بانگ رباب ** هم‌چو مشتاقان خیال آن خطاب
  • ناله‌ی سرنا و تهدید دهل ** چیزکی ماند بدان ناقور کل
  • پس حکیمان گفته‌اند این لحنها ** از دوار چرخ بگرفتیم ما
  • بانگ گردشهای چرخست این که خلق ** می‌سرایندش به طنبور و به حلق
  • مومنان گویند که آثار بهشت ** نغز گردانید هر آواز زشت 735
  • ما همه اجزای آدم بوده‌ایم ** در بهشت آن لحنها بشنوده‌ایم
  • گرچه بر ما ریخت آب و گل شکی ** یادمان آمد از آنها چیزکی
  • لیک چون آمیخت با خاک کرب ** کی دهند این زیر و آن بم آن طرب
  • آب چون آمیخت با بول و کمیز ** گشت ز آمیزش مزاجش تلخ و تیز
  • چیزکی از آب هستش در جسد ** بول گیرش آتشی را می‌کشد 740
  • گر نجس شد آب این طبعش بماند ** که آتش غم را به طبع خود نشاند
  • پس غدای عاشقان آمد سماع ** که درو باشد خیال اجتماع
  • قوتی گیرد خیالات ضمیر ** بلک صورت گردد از بانگ و صفیر
  • آتش عشق از نواها گشت تیز ** آن چنان که آتش آن جوزریز
  • حکایت آن مرد تشنه کی از سر جوز بن جوز می‌ریخت در جوی آب کی در گو بود و به آب نمی‌رسید تا به افتادن جوز بانگ آب# بشنود و او را چو سماع خوش بانگ آب اندر طرب می‌آورد
  • در نغولی بود آب آن تشنه راند ** بر درخت جوز جوزی می‌فشاند 745
  • می‌فتاد از جوزبن جوز اندر آب ** بانگ می‌آمد همی دید او حباب
  • عاقلی گفتش که بگذار ای فتی ** جوزها خود تشنگی آرد ترا
  • بیشتر در آب می‌افتد ثمر ** آب در پستیست از تو دور در
  • تا تو از بالا فرو آیی به زور ** آب جویش برده باشد تا به دور
  • گفت قصدم زین فشاندن جوز نیست ** تیزتر بنگر برین ظاهر مه‌ایست 750
  • قصد من آنست که آید بانگ آب ** هم ببینم بر سر آب این حباب
  • تشنه را خود شغل چه بود در جهان ** گرد پای حوض گشتن جاودان
  • گرد جو و گرد آب و بانگ آب ** هم‌چو حاجی طایف کعبه‌ی صواب
  • هم‌چنان مقصود من زین مثنوی ** ای ضیاء الحق حسام‌الدین توی
  • مثنوی اندر فروع و در اصول ** جمله آن تست کردستی قبول 755
  • در قبول آرند شاهان نیک و بد ** چون قبول آرند نبود بیش رد
  • چون نهالی کاشتی آبش بده ** چون گشادش داده‌ای بگشا گره
  • قصدم از الفاظ او راز توست ** قصدم از انشایش آواز توست
  • پیش من آوازت آواز خداست ** عاشق از معشوق حاشا که جداست
  • اتصالی بی‌تکیف بی‌قیاس ** هست رب‌الناس را با جان ناس 760
  • لیک گفتم ناس من نسناس نی ** ناس غیر جان جان‌اشناس نی
  • ناس مردم باشد و کو مردمی ** تو سر مردم ندیدستی دمی
  • ما رمیت اذ رمیت خوانده‌ای ** لیک جسمی در تجزی مانده‌ای
  • ملک جسمت را چو بلقیس ای غبی ** ترک کن بهر سلیمان نبی
  • می‌کنم لا حول نه از گفت خویش ** بلک از وسواس آن اندیشه کیش 765
  • کو خیالی می‌کند در گفت من ** در دل از وسواس و انکارات ظن
  • می‌کنم لا حول یعنی چاره نیست ** چون ترا در دل بضدم گفتنیست
  • چونک گفت من گرفتت در گلو ** من خمش کردم تو آن خود بگو
  • آن یکی نایی خوش نی می‌زدست ** ناگهان از مقعدش بادی بجست