English    Türkçe    فارسی   

4
831-880

  • بانگ زد بر روزن قصر او که کیست ** این نباشد آدمی مانا پریست
  • سر فرو کردند قومی بوالعجب ** ما همی گردیم شب بهر طلب
  • هین چه می‌جویید گفتند اشتران ** گفت اشتر بام بر کی جست هان
  • پس بگفتندش که تو بر تخت جاه ** چون همی جویی ملاقات اله
  • خود همان بد دیگر او را کس ندید ** چون پری از آدمی شد ناپدید 835
  • معنی‌اش پنهان و او در پیش خلق ** خلق کی بینند غیر ریش و دلق
  • چون ز چشم خویش و خلقان دور شد ** هم‌چو عنقا در جهان مشهور شد
  • جان هر مرغی که آمد سوی قاف ** جمله‌ی عالم ازو لافند لاف
  • چون رسید اندر سبا این نور شرق ** غلغلی افتاد در بلقیس و خلق
  • روحهای مرده جمله پر زدند ** مردگان از گور تن سر بر زدند 840
  • یک دگر را مژده می‌دادند هان ** نک ندایی می‌رسد از آسمان
  • زان ندا دینها همی‌گردند گبز ** شاخ و برگ دل همی گردند سبز
  • از سلیمان آن نفس چون نفخ صور ** مردگان را وا رهانید از قبور
  • مر ترا بادا سعادت بعد ازین ** این گذشت الله اعلم بالیقین
  • بقیه‌ی قصه‌ی اهل سبا و نصیحت و ارشاد سلیمان علیه‌السلام آل بلقیس را هر یکی را اندر خور خود و مشکلات دین و دل او و صید کردن هر جنس مرغ ضمیری به صفیر آن جنس مرغ و طعمه‌ی او
  • قصه گویم از سبا مشتاق‌وار ** چون صبا آمد به سوی لاله‌زار 845
  • لاقت الاشباح یوم وصلها ** عادت الاولاد صوب اصلها
  • امة العشق الخفی فی الامم ** مثل جود حوله لوم السقم
  • ذلة الارواح من اشباحها ** عزة الاشباح من ارواحها
  • ایها العشاق السقیا لکم ** انتم الباقون و البقیالکم
  • ایها السالون قوموا واعشقوا ** ذاک ریح یوسف فاستنشقوا 850
  • منطق‌الطیر سلیمانی بیا ** بانگ هر مرغی که آید می‌سرا
  • چون به مرغانت فرستادست حق ** لحن هر مرغی بدادستت سبق
  • مرغ جبری را زبان جبر گو ** مرغ پر اشکسته را از صبر گو
  • مرغ صابر را تو خوش دار و معاف ** مرغ عنقا را بخوان اوصاف قاف
  • مر کبوتر را حذر فرما ز باز ** باز را از حلم گو و احتراز 855
  • وان خفاشی را که ماند او بی‌نوا ** می‌کنش با نور جفت و آشنا
  • کبک جنگی را بیاموزان تو صلح ** مر خروسان را نما اشراط صبح
  • هم‌چنان می‌رو ز هدهد تا عقاب ** ره نما والله اعلم بالصواب
  • آزاد شدن بلقیس از ملک و مست شدن او از شوق ایمان و التفات همت او از همه‌ی ملک منقطع شدن وقت هجرت الا از تخت
  • چون سلیمان سوی مرغان سبا ** یک صفیری کرد بست آن جمله را
  • جز مگر مرغی که بد بی‌جان و پر ** یا چو ماهی گنگ بود از اصل کر 860
  • نی غلط گفتم که کر گر سر نهد ** پیش وحی کبریا سمعش دهد
  • چونک بلقیس از دل و جان عزم کرد ** بر زمان رفته هم افسوس خورد
  • ترک مال و ملک کرد او آن چنان ** که بترک نام و ننگ آن عاشقان
  • آن غلامان و کنیزان بناز ** پیش چشمش هم‌چو پوسیده پیاز
  • باغها و قصرها و آب رود ** پیش چشم از عشق گلحن می‌نمود 865
  • عشق در هنگام استیلا و خشم ** زشت گرداند لطیفان را به چشم
  • هر زمرد را نماید گندنا ** غیرت عشق این بود معنی لا
  • لااله الا هو اینست ای پناه ** که نماید مه ترا دیگ سیاه
  • هیچ مال و هیچ مخزن هیچ رخت ** می دریغش نامد الا جز که تخت
  • پس سلیمان از دلش آگاه شد ** کز دل او تا دل او راه شد 870
  • آن کسی که بانگ موران بشنود ** هم فغان سر دوران بشنود
  • آنک گوید راز قالت نملة ** هم بداند راز این طاق کهن
  • دید از دورش که آن تسلیم کیش ** تلخش آمد فرقت آن تخت خویش
  • گر بگویم آن سبب گردد دراز ** که چرا بودش به تخت آن عشق و ساز
  • گرچه این کلک قلم خود بی‌حسیست ** نیست جنس کاتب او را مونسیست 875
  • هم‌چنین هر آلت پیشه‌وری ** هست بی‌جان مونس جانوری
  • این سبب را من معین گفتمی ** گر نبودی چشم فهمت را نمی
  • از بزرگی تخت کز حد می‌فزود ** نقل کردن تخت را امکان نبود
  • خرده کاری بود و تفریقش خطر ** هم‌چو اوصال بدن با همدگر
  • پس سلیمان گفت گر چه فی‌الاخیر ** سرد خواهد شد برو تاج و سریر 880