English    Türkçe    فارسی   

5
12-61

  • تو اندش پوشید هیچ از دیده‌ها  ** وز طراوت دادن پوسیده‌ها 
  • یا ز نور بی‌حدش توانند کاست  ** یا به دفع جاه او توانند خاست 
  • هر کسی کو حاسد کیهان بود  ** آن حسد خود مرگ جاویدان بود 
  • قدر تو بگذشت از درک عقول  ** عقل اندر شرح تو شد بوالفضول  15
  • گر چه عاجز آمد این عقل از بیان  ** عاجزانه جنبشی باید در آن 
  • ان شیا کله لا یدرک  ** اعلموا ان کله لا یترک 
  • گر نتانی خورد طوفان سحاب  ** کی توان کردن بترک خورد آب 
  • راز را گر می‌نیاری در میان  ** درکها را تازه کن از قشر آن 
  • نطقها نسبت به تو قشرست لیک  ** پیش دیگر فهمها مغزست نیک  20
  • آسمان نسبت به عرش آمد فرود  ** ورنه بس عالیست سوی خاک‌تود 
  • من بگویم وصف تو تا ره برند  ** پیش از آن کز فوت آن حسرت خورند 
  • نور حقی و به حق جذاب جان  ** خلق در ظلمات وهم‌اند و گمان 
  • شرط تعظیمست تا این نور خوش  ** گردد این بی‌دیدگان را سرمه‌کش 
  • نور یابد مستعد تیزگوش  ** کو نباشد عاشق ظلمت چو موش  25
  • سست‌چشمانی که شب جولان کنند  ** کی طواف مشعله‌ی ایمان کنند 
  • نکته‌های مشکل باریک شد  ** بند طبعی که ز دین تاریک شد 
  • تا بر آراید هنر را تار و پود  ** چشم در خورشید نتواند گشود 
  • هم‌چو نخلی برنیارد شاخها  ** کرده موشانه زمین سوراخها 
  • چار وصفست این بشر را دل‌فشار  ** چارمیخ عقل گشته این چهار  30
  • تفسیر خذ اربعة من الطیر فصرهن الیک 
  • تو خلیل وقتی ای خورشیدهش  ** این چهار اطیار ره‌زن را بکش 
  • زانک هر مرغی ازینها زاغ‌وش  ** هست عقل عاقلان را دیده‌کش 
  • چار وصف تن چو مرغان خلیل  ** بسمل ایشان دهد جان را سبیل 
  • ای خلیل اندر خلاص نیک و بد  ** سر ببرشان تا رهد پاها ز سد 
  • کل توی و جملگان اجزای تو  ** بر گشا که هست پاشان پای تو  35
  • از تو عالم روح زاری می‌شود  ** پشت صد لشکر سواری می‌شود 
  • زانک این تن شد مقام چار خو  ** نامشان شد چار مرغ فتنه‌جو 
  • خلق را گر زندگی خواهی ابد  ** سر ببر زین چار مرغ شوم بد 
  • بازشان زنده کن از نوعی دگر  ** که نباشد بعد از آن زیشان ضرر 
  • چار مرغ معنوی راه‌زن  ** کرده‌اند اندر دل خلقان وطن  40
  • چون امیر جمله دلهای سوی  ** اندرین دور ای خلیفه‌ی حق توی 
  • سر ببر این چار مرغ زنده را  ** سر مدی کن خلق ناپاینده را 
  • بط و طاوسست و زاغست و خروس  ** این مثال چار خلق اندر نفوس 
  • بط حرصست و خروس آن شهوتست  ** جاه چون طاوس و زاغ امنیتست 
  • منیتش آن که بود اومیدساز  ** طامع تابید یا عمر دراز  45
  • بط حرص آمد که نولش در زمین  ** در تر و در خشک می‌جوید دفین 
  • یک زمان نبود معطل آن گلو  ** نشنود از حکم جز امر کلوا 
  • هم‌چو یغماجیست خانه می‌کند  ** زود زود انبان خود پر می‌کند 
  • اندر انبان می‌فشارد نیک و بد  ** دانه‌های در و حبات نخود 
  • تا مبادا یاغیی آید دگر  ** می‌فشارد در جوال او خشک و تر  50
  • وقت تنگ و فرصت اندک او مخوف  ** در بغل زد هر چه زودتر بی‌وقوف 
  • لیک مومن ز اعتماد آن حیات  ** می‌کند غارت به مهل و با انات 
  • آمنست از فوت و از یاغی که او  ** می‌شناسد قهر شه را بر عدو 
  • آمنست از خواجه‌تاشان دگر  ** که بیایندش مزاحم صرفه‌بر  55
  • عدل شه را دید در ضبط حشم  ** که نیارد کرد کس بر کس ستم 
  • لاجرم نشتابد و ساکن بود  ** از فوات حظ خود آمن بود 
  • بس تانی دارد و صبر و شکیب  ** چشم‌سیر و مثرست و پاک‌جیب 
  • کین تانی پرتو رحمان بود  ** وان شتاب از هزه‌ی شیطان بود 
  • زانک شیطانش بترساند ز فقر  ** بارگیر صبر را بکشد به عقر  60
  • از نبی بشنو که شیطان در وعید  ** می‌کند تهدیدت از فقر شدید