English    Türkçe    فارسی   

5
1518-1567

  • نازنین یاری که بعد از مرگ تو  ** رشته‌ی یاری او گردد سه تو 
  • آن مگر سلطان بود شاه رفیع  ** یا بود مقبول سلطان و شفیع 
  • رستی از قلاب و سالوس و دغل  ** غر او دیدی عیان پیش از اجل  1520
  • این جفای خلق با تو در جهان  ** گر بدانی گنج زر آمد نهان 
  • خلق را با تو چنین بدخو کنند  ** تا ترا ناچار رو آن سو کنند 
  • این یقین دان که در آخر جمله‌شان  ** خصم گردند و عدو و سرکشان 
  • تو بمانی با فغان اندر لحد  ** لا تذرنی فرد خواهان از احد 
  • ای جفاات به ز عهد وافیان  ** هم ز داد تست شهد وافیان  1525
  • بشنو از عقل خود ای انباردار  ** گندم خود را به ارض الله سپار 
  • تا شود آمن ز دزد و از شپش  ** دیو را با دیوچه زوتر بکش 
  • کو همی ترساندت هم دم ز فقر  ** هم‌چو کبکش صید کن ای نره صقر 
  • باز سلطان عزیزی کامیار  ** ننگ باشد که کند کبکش شکار 
  • بس وصیت کرد و تخم وعظ کاشت  ** چون زمین‌شان شوره بد سودی نداشت  1530
  • گرچه ناصح را بود صد داعیه  ** پند را اذنی بباید واعیه 
  • تو به صد تلطیف پندش می‌دهی  ** او ز پندت می‌کند پهلو تهی 
  • یک کس نامستمع ز استیز و رد  ** صد کس گوینده را عاجز کند 
  • ز انبیا ناصح‌تر و خوش لهجه‌تر  ** کی بود کی گرفت دمشان در حجر 
  • زانچ کوه و سنگ درکار آمدند  ** می‌نشد بدبخت را بگشاده بند  1535
  • آنچنان دلها که بدشان ما و من  ** نعتشان شدت بل اشد قسوة 
  • بیان آنک عطای حق و قدرت موقوف قابلیت نیست هم‌چون داد خلقان کی آن را قابلیت باید زیرا عطا قدیم است و قابلیت حادث عطا صفت حق است و قابلیت صفت مخلوق و قدیم موقوف حادث نباشد و اگر نه حدوث محال باشد 
  • چاره‌ی آن دل عطای مبدلیست  ** داد او را قابلیت شرط نیست 
  • بلک شرط قابلیت داد اوست  ** داد لب و قابلیت هست پوست 
  • اینک موسی را عصا ثعبان شود  ** هم‌چو خورشیدی کفش رخشان شود 
  • صد هزاران معجزات انبیا  ** که آن نگنجد در ضمیر و عقل ما  1540
  • نیست از اسباب تصریف خداست  ** نیستها را قابلیت از کجاست 
  • قابلی گر شرط فعل حق بدی  ** هیچ معدومی به هستی نامدی 
  • سنتی بنهاد و اسباب و طرق  ** طالبان را زیر این ازرق تتق 
  • بیشتر احوال بر سنت رود  ** گاه قدرت خارق سنت شود 
  • سنت و عادت نهاده با مزه  ** باز کرده خرق عادت معجزه  1545
  • بی‌سبب گر عز به ما موصول نیست  ** قدرت از عزل سبب معزول نیست 
  • ای گرفتار سبب بیرون مپر  ** لیک عزل آن مسبب ظن مبر 
  • هر چه خواهد آن مسبب آورد  ** قدرت مطلق سببها بر درد 
  • لیک اغلب بر سبب راند نفاذ  ** تا بداند طالبی جستن مراد 
  • چون سبب نبود چه ره جوید مرید  ** پس سبب در راه می‌باید بدید  1550
  • این سببها بر نظرها پرده‌هاست  ** که نه هر دیدار صنعش را سزاست 
  • دیده‌ای باید سبب سوراخ کن  ** تا حجب را بر کند از بیخ و بن 
  • تا مسبب بیند اندر لامکان  ** هرزه داند جهد و اکساب و دکان 
  • از مسبب می‌رسد هر خیر و شر  ** نیست اسباب و وسایط ای پدر 
  • جز خیالی منعقد بر شاه‌راه  ** تا بماند دور غفلت چند گاه  1555
  • در ابتدای خلقت جسم آدم علیه‌السلام کی جبرئیل علیه‌السلام را اشارت کرد کی برو از زمین مشتی خاک برگیر و به روایتی از هر نواحی مشت مشت بر گیر 
  • چونک صانع خواست ایجاد بشر  ** از برای ابتلای خیر و شر 
  • جبرئیل صدق را فرمود رو  ** مشت خاکی از زمین بستان گرو 
  • او میان بست و بیامد تا زمین  ** تا گزارد امر رب‌العالمین 
  • دست سوی خاک برد آن متمر  ** خاک خود را در کشید و شد حذر 
  • پس زبان بگشاد خاک و لابه کرد  ** کز برای حرمت خلاق فرد  1560
  • ترک من گو و برو جانم ببخش  ** رو بتاب از من عنان خنگ رخش 
  • در کشاکشهای تکلیف و خطر  ** بهر لله هل مرا اندر مبر 
  • بهر آن لطفی که حقت بر گزید  ** کرد بر تو علم لوح کل پدید 
  • تا ملایک را معلم آمدی  ** دایما با حق مکلم آمدی 
  • که سفیر انبیا خواهی بدن  ** تو حیات جان وحیی نی بدن  1565
  • بر سرافیلت فضیلت بود از آن  ** کو حیات تن بود تو آن جان 
  • بانگ صورش نشات تن‌ها بود  ** نفخ تو نشو دل یکتا بود