English    Türkçe    فارسی   

5
1680-1729

  • جان کی باشد کش گزینم بر کریم  ** کیک چه بود که بسوزم زو گلیم  1680
  • من ندانم خیر الا خیر او  ** صم و بکم و عمی من از غیر او 
  • گوش من کرست از زاری‌کنان  ** که منم در کف او هم‌چون سنان 
  • بیان آنک مخلوقی کر ترا ازو ظلمی رسد به حقیقت او هم‌چون آلتیست عارف آن بود کی بحق رجوع کند نه به آلت و اگر به آلت رجوع کند به ظاهر نه از جهل کند بلک برای مصلحتی چنانک ابایزید قدس الله سره گفت کی چندین سالست کی من با مخلوق سخن نگفته‌ام و از مخلوق سخن نشنیده‌ام ولیکن خلق چنین پندارند کی با ایشان سخن می‌گویم و ازیشان می‌شنوم زیرا ایشان مخاطب اکبر را نمی‌بینند کی ایشان چون صدااند او را نسبت به حال من التفات مستمع عاقل به صدا نباشد چنانک مثل است معروف قال الجدار للوتد لم تشقنی قال الوتد انظر الی من یدقنی 
  • احمقانه از سنان رحمت مجو  ** زان شهی جو کان بود در دست او 
  • باسنان و تیغ لابه چون کنی  ** کو اسیر آمد به دست آن سنی 
  • او به صنعت آزرست و من صنم  ** آلتی کو سازدم من آن شوم  1685
  • گر مرا ساغر کند ساغر شوم  ** ور مرا خنجر کند خنجر شوم 
  • گر مرا چشمه کند آبی هم  ** ور مرا آتش کند تابی دهم 
  • گر مرا باران کند خرمن دهم  ** ور مرا ناوک کند در تن جهم 
  • گر مرا ماری کند زهر افکنم  ** ور مرا یاری کند خدمت کنم 
  • من چو کلکم در میان اصبعین  ** نیستم در صف طاعت بین بین  1690
  • خاک را مشغول کرد او در سخن  ** یک کفی بربود از آن خاک کهن 
  • ساحرانه در ربود از خاکدان  ** خاک مشغول سخن چون بی‌خودان 
  • برد تا حق تربت بی‌رای را  ** تا به مکتب آن گریزان پای را 
  • گفت یزدان که به علم روشنم  ** که ترا جلاد این خلقان کنم 
  • گفت یا رب دشمنم گیرند خلق  ** چون فشارم خلق را در مرگ حلق  1695
  • تو روا داری خداوند سنی  ** که مرا مبغوض و دشمن‌رو کنی 
  • گفت اسبابی پدید آرم عیان  ** از تب و قولنج و سرسام و سنان 
  • که بگردانم نظرشان را ز تو  ** در مرضها و سببهای سه تو 
  • گفت یا رب بندگان هستند نیز  ** که سببها را بدرند ای عزیز 
  • چشمشان باشد گذاره از سبب  ** در گذشته از حجب از فضل رب  1700
  • سرمه‌ی توحید از کحال حال  ** یافته رسته ز علت و اعتلال 
  • ننگرند اندر تب و قولنج و سل  ** راه ندهند این سببها را به دل 
  • زانک هر یک زین مرضها را دواست  ** چون دوا نپذیرد آن فعل قضاست 
  • هر مرض دارد دوا می‌دان یقین  ** چون دوای رنج سرما پوستین 
  • چون خدا خواهد که مردی بفسرد  ** سردی از صد پوستین هم بگذرد  1705
  • در وجودش لرزه‌ای بنهد که آن  ** نه به جامه به شود نه از آشیان 
  • چون قضا آید طبیب ابله شود  ** وان دوا در نفع هم گمره شود 
  • کی شود محجوب ادراک بصیر  ** زین سببهای حجاب گول‌گیر 
  • اصل بیند دیده چون اکمل بود  ** فرع بیند چونک مرد احول بود 
  • جواب آمدن کی آنک نظر او بر اسباب و مرض و زخم تیغ نیاید بر کار تو عزرائیل هم نیاید کی تو هم سببی اگر چه مخفی‌تری از آن سببها و بود کی بر آن رنجور مخفی نباشد کی و هو اقرب الیه منکم و لکن لا تبصرون 
  • گفت یزدان آنک باشد اصل دان  ** پس ترا کی بیند او اندر میان  1710
  • گرچه خویش را عامه پنهان کرده‌ای  ** پیش روشن‌دیدگان هم پرده‌ای 
  • وانک ایشان را شکر باشد اجل  ** چون نظرشان مست باشد در دول 
  • تلخ نبود پیش ایشان مرگ تن  ** چون روند از چاه و زندان در چمن 
  • وا رهیدند از جهان پیچ‌پیچ  ** کس نگرید بر فوات هیچ هیچ 
  • برج زندان را شکست ارکانیی  ** هیچ ازو رنجد دل زندانیی  1715
  • کای دریغ این سنگ مرمر را شکست  ** تا روان و جان ما از حبس رست 
  • آن رخام خوب و آن سنگ شریف  ** برج زندان را بهی بود و الیف 
  • چون شکستش تا که زندانی برست  ** دست او در جرم این باید شکست 
  • هیچ زندانی نگوید این فشار  ** جز کسی کز حبس آرندش به دار 
  • تلخ کی باشد کسی را کش برند  ** از میان زهر ماران سوی قند  1720
  • جان مجرد گشته از غوغای تن  ** می‌پرد با پر دل بی‌پای تن 
  • هم‌چو زندانی چه که اندر شبان  ** خسپد و بیند به خواب او گلستان 
  • گوید ای یزدان مرا در تن مبر  ** تا درین گلشن کنم من کر و فر 
  • گویدش یزدان دعا شد مستجاب  ** وا مرو والله اعلم بالصواب 
  • این چنین خوابی ببین چون خوش بود  ** مرگ نادیده به جنت در رود  1725
  • هیچ او حسرت خورد بر انتباه  ** بر تن با سلسله در قعر چاه 
  • مومنی آخر در آ در صف رزم  ** که ترا بر آسمان بودست بزم 
  • بر امید راه بالا کن قیام  ** هم‌چو شمعی پیش محراب ای غلام 
  • اشک می‌بار و همی‌سوز از طلب  ** هم‌چو شمع سر بریده جمله شب