English    Türkçe    فارسی   

5
1931-1980

  • سر آب چه بود آب ما صنع اوست  ** صنع مغزست و آب صورت چو پوست 
  • عشق دان ای فندق تن دوستت  ** جانت جوید مغز و کوبد پوستت 
  • دوزخی که پوست باشد دوستش  ** داد بدلنا جلودا پوستش 
  • معنی و مغزت بر آتش حاکمست  ** لیک آتش را قشورت هیزمست 
  • کوزه‌ی چوبین که در وی آب جوست  ** قدرت آتش همه بر ظرف اوست  1935
  • معنی انسان بر آتش مالکست  ** مالک دوزخ درو کی هالکست 
  • پس میفزا تو بدن معنی فزا  ** تا چو مالک باشی آتش را کیا 
  • پوستها بر پوست می‌افزوده‌ای  ** لاجرم چون پوست اندر دوده‌ای 
  • زانک آتش را علف جز پوست نیست  ** قهر حق آن کبر را پوستین کنیست 
  • این تکبر از نتیجه‌ی پوستست  ** جاه و مال آن کبر را زان دوستست  1940
  • این تکبر چیست غفلت از لباب  ** منجمد چون غفلت یخ ز آفتاب 
  • چون خبر شد ز آفتابش یخ نماند  ** نرم گشت و گرم گشت و تیز راند 
  • شد ز دید لب جمله‌ی تن طمع  ** خوار و عاشق شد که ذل من طمع 
  • چون نبیند مغز قانع شد به پوست  ** بند عز من قنع زندان اوست 
  • عزت اینجا گبریست و ذل دین  ** سنگ تا فانی نشد کی شد نگین  1945
  • در مقام سنگی آنگاهی انا  ** وقت مسکین گشتن تست وفنا 
  • کبر زان جوید همیشه جاه و مال  ** که ز سرگینست گلحن را کمال 
  • کین دو دایه پوست را افزون کنند  ** شحم و لحم و کبر و نخوت آکنند 
  • دیده را بر لب لب نفراشتند  ** پوست را زان روی لب پنداشتند 
  • پیش‌وا ابلیس بود این راه را  ** کو شکار آمد شبیکه‌ی جاه را  1950
  • مال چون مارست و آن جاه اژدها  ** سایه‌ی مردان زمرد این دو را 
  • زان زمرد مار را دیده جهد  ** کور گردد مار و ره‌رو وا رهد 
  • چون برین ره خار بنهاد آن رئیس  ** هر که خست او گفته لعنت بر بلیس 
  • یعنی این غم بر من از غدر ویست  ** غدر را آن مقتدا سابق‌پیست 
  • بعد ازو خود قرن بر قرن آمدند  ** جملگان بر سنت او پا زدند  1955
  • هر که بنهد سنت بد ای فتا  ** تا در افتد بعد او خلق از عمی 
  • جمع گردد بر وی آن جمله بزه  ** کو سری بودست و ایشان دم‌غزه 
  • لیک آدم چارق و آن پوستین  ** پیش می‌آورد که هستم ز طین 
  • چون ایاز آن چارقش مورود بود  ** لاجرم او عاقبت محمود بود 
  • هست مطلق کارساز نیستیست  ** کارگاه هست‌کن جز نیست چیست  1960
  • بر نوشته هیچ بنویسد کسی  ** یا نهاله کارد اندر مغرسی 
  • کاغذی جوید که آن بنوشته نیست  ** تخم کارد موضعی که کشته نیست 
  • تو برادر موضع ناکشته باش  ** کاغذ اسپید نابنوشته باش 
  • تا مشرف گردی از نون والقلم  ** تا بکارد در تو تخم آن ذوالکرم 
  • خود ازین پالوه نالیسیده گیر  ** مطبخی که دیده‌ای نادیده گیر  1965
  • زانک ازین پالوده مستیها بود  ** پوستین و چارق از یادت رود 
  • چون در آید نزع و مرگ آهی کنی  ** ذکر دلق و چارق آنگاهی کنی 
  • تا نمانی غرق موج زشتیی  ** که نباشد از پناهی پشتیی 
  • یاد ناری از سفینه‌ی راستین  ** ننگری رد چارق و در پوستین 
  • چونک درمانی به غرقاب فنا  ** پس ظلمنا ورد سازی بر ولا  1970
  • دیو گوید بنگرید این خام را  ** سر برید این مرغ بی‌هنگام را 
  • دور این خصلت ز فرهنگ ایاز  ** که پدید آید نمازش بی‌نماز 
  • او خروس آسمان بوده ز پیش  ** نعره‌های او همه در وقت خویش 
  • در معنی این کی ارنا الاشیاء کما هی و معنی این کی لو کشف الغطاء ما از ددت یقینا و قوله در هر که تو از دیده‌ی بد می‌نگری از چنبره‌ی وجود خود می‌نگری پایه‌ی کژ کژ افکند سایه 
  • ای خروسان از وی آموزید بانگ  ** بانگ بهر حق کند نه بهر دانگ 
  • صبح کاذب آید و نفریبدش  ** صبح کاذب عالم و نیک و بدش  1975
  • اهل دنیا عقل ناقص داشتند  ** تا که صبح صادقش پنداشتند 
  • صبح کاذب کاروانها را زدست  ** که به بوی روز بیرون آمدست 
  • صبح کاذب خلق را رهبر مباد  ** کو دهد بس کاروانها را به باد 
  • ای شده تو صبح کاذب را رهین  ** صبح صادق را تو کاذب هم مبین 
  • گر نداری از نفاق و بد امان  ** از چه داری بر برادر ظن همان  1980