English    Türkçe    فارسی   

5
1951-2000

  • مال چون مارست و آن جاه اژدها  ** سایه‌ی مردان زمرد این دو را 
  • زان زمرد مار را دیده جهد  ** کور گردد مار و ره‌رو وا رهد 
  • چون برین ره خار بنهاد آن رئیس  ** هر که خست او گفته لعنت بر بلیس 
  • یعنی این غم بر من از غدر ویست  ** غدر را آن مقتدا سابق‌پیست 
  • بعد ازو خود قرن بر قرن آمدند  ** جملگان بر سنت او پا زدند  1955
  • هر که بنهد سنت بد ای فتا  ** تا در افتد بعد او خلق از عمی 
  • جمع گردد بر وی آن جمله بزه  ** کو سری بودست و ایشان دم‌غزه 
  • لیک آدم چارق و آن پوستین  ** پیش می‌آورد که هستم ز طین 
  • چون ایاز آن چارقش مورود بود  ** لاجرم او عاقبت محمود بود 
  • هست مطلق کارساز نیستیست  ** کارگاه هست‌کن جز نیست چیست  1960
  • بر نوشته هیچ بنویسد کسی  ** یا نهاله کارد اندر مغرسی 
  • کاغذی جوید که آن بنوشته نیست  ** تخم کارد موضعی که کشته نیست 
  • تو برادر موضع ناکشته باش  ** کاغذ اسپید نابنوشته باش 
  • تا مشرف گردی از نون والقلم  ** تا بکارد در تو تخم آن ذوالکرم 
  • خود ازین پالوه نالیسیده گیر  ** مطبخی که دیده‌ای نادیده گیر  1965
  • زانک ازین پالوده مستیها بود  ** پوستین و چارق از یادت رود 
  • چون در آید نزع و مرگ آهی کنی  ** ذکر دلق و چارق آنگاهی کنی 
  • تا نمانی غرق موج زشتیی  ** که نباشد از پناهی پشتیی 
  • یاد ناری از سفینه‌ی راستین  ** ننگری رد چارق و در پوستین 
  • چونک درمانی به غرقاب فنا  ** پس ظلمنا ورد سازی بر ولا  1970
  • دیو گوید بنگرید این خام را  ** سر برید این مرغ بی‌هنگام را 
  • دور این خصلت ز فرهنگ ایاز  ** که پدید آید نمازش بی‌نماز 
  • او خروس آسمان بوده ز پیش  ** نعره‌های او همه در وقت خویش 
  • در معنی این کی ارنا الاشیاء کما هی و معنی این کی لو کشف الغطاء ما از ددت یقینا و قوله در هر که تو از دیده‌ی بد می‌نگری از چنبره‌ی وجود خود می‌نگری پایه‌ی کژ کژ افکند سایه 
  • ای خروسان از وی آموزید بانگ  ** بانگ بهر حق کند نه بهر دانگ 
  • صبح کاذب آید و نفریبدش  ** صبح کاذب عالم و نیک و بدش  1975
  • اهل دنیا عقل ناقص داشتند  ** تا که صبح صادقش پنداشتند 
  • صبح کاذب کاروانها را زدست  ** که به بوی روز بیرون آمدست 
  • صبح کاذب خلق را رهبر مباد  ** کو دهد بس کاروانها را به باد 
  • ای شده تو صبح کاذب را رهین  ** صبح صادق را تو کاذب هم مبین 
  • گر نداری از نفاق و بد امان  ** از چه داری بر برادر ظن همان  1980
  • بدگمان باشد همیشه زشت‌کار  ** نامه‌ی خود خواند اندر حق یار 
  • آن خسان که در کژیها مانده‌اند  ** انبیا را ساحر و کژ خوانده‌اند 
  • وآن امیران خسیس قلب‌ساز  ** این گمان بردند بر حجره‌ی ایاز 
  • کو دفینه دارد و گنج اندر آن  ** ز آینه‌ی خود منگر اندر دیگران 
  • شاه می‌دانست خود پاکی او  ** بهر ایشان کرد او آن جست و جو  1985
  • کای امیر آن حجره را بگشای در  ** نیم شب که باشد او زان بی‌خبر 
  • تا پدید آید سگالشهای او  ** بعد از آن بر ماست مالشهای او 
  • مر شما را دادم آن زر و گهر  ** من از آن زرها نخواهم جز خبر 
  • این همی‌گفت و دل او می‌طپید  ** از برای آن ایاز بی ندید 
  • که منم کین بر زبانم می‌رود  ** این جفاگر بشنود او چون شود  1990
  • باز می‌گوید به حق دین او  ** که ازین افزون بود تمکین او 
  • کی به قذف زشت من طیره شود  ** وز غرض وز سر من غافل بود 
  • مبتلی چون دید تاویلات رنج  ** برد بیند کی شود او مات رنج 
  • صاحب تاویل ایاز صابرست  ** کو به بحر عاقبتها ناظرست 
  • هم‌چو یوسف خواب این زندانیان  ** هست تعبیرش به پیش او عیان  1995
  • خواب خود را چون نداند مرد خیر  ** کو بود واقف ز سر خواب غیر 
  • گر زنم صد تیغ او را ز امتحان  ** کم نگردد وصلت آن مهربان 
  • داند او که آن تیغ بر خود می‌زنم  ** من ویم اندر حقیقت او منم 
  • بیان اتحاد عاشق و معشوق از روی حقیقت اگر چه متضادند از روی آنک نیاز ضد بی‌نیازیست چنان که آینه بی‌صورتست و ساده است و بی‌صورتی ضد صورتست ولکن میان ایشان اتحادیست در حقیقت کی شرح آن درازست و العاقل یکفیه الاشاره 
  • جسم مجنون را ز رنج و دوریی  ** اندر آمد ناگهان رنجوریی 
  • خون بجوش آمد ز شعله‌ی اشتیاق  ** تا پدید آمد بر آن مجنون خناق  2000