English    Türkçe    فارسی   

5
2009-2058

  • گر رگ عشقی نبودی کلب را  ** کی بجستی کلب کهفی قلب را 
  • هم ز جنس او به صورت چون سگان  ** گر نشد مشهور هست اندر جهان  2010
  • بو نبردی تو دل اندر جنس خویش  ** کی بری تو بوی دل از گرگ و میش 
  • گر نبودی عشق هستی کی بدی  ** کی زدی نان بر تو و کی تو شدی 
  • نان تو شد از چه ز عشق و اشتها  ** ورنه نان را کی بدی تا جان رهی 
  • عشق نان مرده را می جان کند  ** جان که فانی بود جاویدان کند 
  • گفت مجنون من نمی‌ترسم ز نیش  ** صبر من از کوه سنگین هست بیش  2015
  • منبلم بی‌زخم ناساید تنم  ** عاشقم بر زخمها بر می‌تنم 
  • لیک از لیلی وجود من پرست  ** این صدف پر از صفات آن درست 
  • ترسم ای فصاد گر فصدم کنی  ** نیش را ناگاه بر لیلی زنی 
  • داند آن عقلی که او دل‌روشنیست  ** در میان لیلی و من فرق نیست 
  • معشوقی از عاشق پرسید کی خود را دوست‌تر داری یا مرا گفت من از خود مرده‌ام و به تو زنده‌ام از خود و از صفات خود نیست شده‌ام و به تو هست شده‌ام علم خود را فراموش کرده‌ام و از علم تو عالم شده‌ام قدرت خود را از یاد داده‌ام و از قدرت تو قادر شده‌ام اگر خود را دوست دارم ترا دوست داشته باشم و اگر ترا دوست دارم خود را دوست داشته باشم هر که را آینه‌ی یقین باشد گرچه خود بین خدای بین باشد اخرج به صفاتی الی خلقی من رآک رآنی و من قصدک قصدنی و علی هذا 
  • گفت معشوقی به عاشق ز امتحان  ** در صبوحی کای فلان ابن الفلان  2020
  • مر مرا تو دوست‌تر داری عجب  ** یا که خود را راست گو یا ذا الکرب 
  • گفت من در تو چنان فانی شدم  ** که پرم از تتو ز ساران تا قدم 
  • بر من از هستی من جز نام نیست  ** در وجودم جز تو ای خوش‌کام نیست 
  • زان سبب فانی شدم من این چنین  ** هم‌چو سرکه در تو بحر انگبین 
  • هم‌چو سنگی کو شود کل لعل ناب  ** پر شود او از صفات آفتاب  2025
  • وصف آن سنگی نماند اندرو  ** پر شود از وصف خور او پشت و رو 
  • بعد از آن گر دوست دارد خویش را  ** دوستی خور بود آن ای فتا 
  • ور که خود را دوست دارد ای بجان  ** دوستی خویش باشد بی‌گمان 
  • خواه خود را دوست دارد لعل ناب  ** خواه تا او دوست دارد آفتاب 
  • اندرین دو دوستی خود فرق نیست  ** هر دو جانب جز ضیای شرق نیست  2030
  • تا نشد او لعل خود را دشمنست  ** زانک یک من نیست آنجا دو منست 
  • زانک ظلمانیست سنگ و روزکور  ** هست ظلمانی حقیقت ضد نور 
  • خویشتن را دوست دارد کافرست  ** زانک او مناع شمس اکبرست 
  • پس نشاید که بگوید سنگ انا  ** او همه تاریکیست و در فنا 
  • گفت فرعونی انا الحق گشت پست  ** گفت منصوری اناالحق و برست  2035
  • آن انا را لعنة الله در عقب  ** وین انا را رحمةالله ای محب 
  • زانک او سنگ سیه بد این عقیق  ** آن عدوی نور بود و این عشیق 
  • این انا هو بود در سر ای فضول  ** ز اتحاد نور نه از رای حلول 
  • جهد کن تا سنگیت کمتر شود  ** تا به لعلی سنگ تو انور شود 
  • صبر کن اندر جهاد و در عنا  ** دم به دم می‌بین بقا اندر فنا  2040
  • وصف سنگی هر زمان کم می‌شود  ** وصف لعلی در تو محکم می‌شود 
  • وصف هستی می‌رود از پیکرت  ** وصف مستی می‌فزاید در سرت 
  • سمع شو یکبارگی تو گوش‌وار  ** تا ز حلقه‌ی لعل یابی گوشوار 
  • هم‌چو چه کن خاک می‌کن گر کسی  ** زین تن خاکی که در آبی رسی 
  • گر رسد جذبه‌ی خدا آب معین  ** چاه ناکنده بجوشد از زمین  2045
  • کار می‌کن تو بگوش آن مباش  ** اندک اندک خاک چه را می‌تراش 
  • هر که رنجی دید گنجی شد پدید  ** هر که جدی کرد در جدی رسید 
  • گفت پیغمبر رکوعست و سجود  ** بر در حق کوفتن حلقه‌ی وجود 
  • حلقه‌ی آن در هر آنکو می‌زند  ** بهر او دولت سری بیرون کند 
  • آمدن آن امیر نمام با سرهنگان نیم‌شب بگشادن آن حجره‌ی ایاز و پوستین و چارق دیدن آویخته و گمان بردن کی آن مکرست و روپوش و خانه را حفره کردن بهر گوشه‌ای کی گمان آمد چاه کنان آوردن و دیوارها را سوراخ کردن و چیزی نایافتن و خجل و نومید شدن چنانک بدگمانان و خیال‌اندیشان در کار انبیا و اولیا کی می‌گفتند کی ساحرند و خویشتن ساخته‌اند و تصدر می‌جویند بعد از تفحص خجل شوند و سود ندارد 
  • آن امینان بر در حجره شدند  ** طالب گنج و زر و خمره بدند  2050
  • قفل را برمی‌گشادند از هوس  ** با دو صد فرهنگ و دانش چند کس 
  • زانک قفل صعب و پر پیچیده بود  ** از میان قفلها بگزیده بود 
  • نه ز بخل سیم و مال و زر خام  ** از برای کتم آن سر از عوام 
  • که گروهی بر خیال بد تنند  ** قوم دیگر نام سالوسم کنند 
  • پیش با همت بود اسرار جان  ** از خسان محفوظ‌تر از لعل کان  2055
  • زر به از جانست پیش ابلهان  ** زر نثار جان بود نزد شهان 
  • می شتابیدند تفت از حرص زر ** عقلشان میگفت نه آهستهتر
  • حرس تازد بیهده سوی سراب ** عقل گوید نیک بین کان نیست آب