English    Türkçe    فارسی   

5
2557-2606

  • هر گره را نردبانی دیگرست  ** هر روش را آسمانی دیگرست 
  • هر یکی از حال دیگر بی‌خبر  ** ملک با پهنا و بی‌پایان و سر 
  • این در آن حیران که او از چیست خوش  ** وآن درین خیره که حیرت چیستش 
  • صحن ارض الله واسع آمده  ** هر درختی از زمینی سر زده  2560
  • بر درختان شکر گویان برگ و شاخ  ** که زهی ملک و زهی عرصه‌ی فراخ 
  • بلبلان گرد شکوفه‌ی پر گره  ** که از آنچ می‌خوری ما را بده 
  • این سخن پایان ندارد کن رجوع  ** سوی آن روباه و شیر و سقم و جوع 
  • بردن روبه خر را پیش شیر و جستن خر از شیر و عتاب کردن روباه با شیر کی هنوز خر دور بود تعجیل کردی و عذر گفتن شیر و لابه کردن روبه را شیر کی برو بار دگرش به فریب 
  • چونک بر کوهش بسوی مرج برد  ** تا کند شیرش به حمله خرد و مرد 
  • دور بود از شیر و آن شیر از نبرد  ** تا به نزدیک آمدن صبری نکرد  2565
  • گنبدی کرد از بلندی شیر هول  ** خود نبودش قوت و امکان حول 
  • خر ز دورش دید و برگشت و گریز  ** تا به زیر کوه تازان نعل ریز 
  • گفت روبه شیر را ای شاه ما  ** چون نکردی صبر در وقت وغا 
  • تا به نزدیک تو آید آن غوی  ** تا باندک حمله‌ای غالب شوی 
  • مکر شیطانست تعجیل و شتاب  ** لطف رحمانست صبر و احتساب  2570
  • دور بود و حمله را دید و گریخت  ** ضعف تو ظاهر شد و آب تو ریخت 
  • گفت من پنداشتم بر جاست زور  ** تا بدین حد می‌ندانستم فتور 
  • نیز جوع و حاجتم از حد گذشت  ** صبر و عقلم از تجوع یاوه گشت 
  • گر توانی بار دیگر از خرد  ** باز آوردن مر او را مسترد 
  • منت بسیار دارم از تو من  ** جهد کن باشد بیاری‌اش به فن  2575
  • گفت آری گر خدا یاری دهد  ** بر دل او از عمی مهری نهد 
  • پس فراموشش شود هولی که دید  ** از خری او نباشد این بعید 
  • لیک چون آرم من او را بر متاز  ** تا ببادش ندهی از تعجیل باز 
  • گفت آری تجربه کردم که من  ** سخت رنجورم مخلخل گشته تن 
  • تا به نزدیکم نیاید خر تمام  ** من نجنبم خفته باشم در قوام  2580
  • رفت روبه گفت ای شه همتی  ** تا بپوشد عقل او را غفلتی 
  • توبه‌ها کردست خر با کردگار  ** که نگردد غره‌ی هر نابکار 
  • توبه‌هااش را به فن بر هم زنیم  ** ما عدوی عقل و عهد روشنیم 
  • کله‌ی خر گوی فرزندان ماست  ** فکرتش بازیچه‌ی دستان ماست 
  • عقل که آن باشد ز دوران زحل  ** پیش عقل کل ندارد آن محل  2585
  • از عطارد وز زحل دانا شد او  ** ما ز داد کردگار لطف‌خو 
  • علم الانسان خم طغرای ماست  ** علم عند الله مقصدهای ماست 
  • تربیه‌ی آن آفتاب روشنیم  ** ربی الاعلی از آن رو می‌زنیم 
  • تجربه گر دارد او با این همه  ** بشکند صد تجربه زین دمدمه 
  • بوک توبه بشکند آن سست‌خو  ** در رسد شومی اشکستن درو  2590
  • در بیان آنک نقض عهد و توبه موجب بلا بود بلک موجب مسخ است چنانک در حق اصحاب سبت و در حق اصحاب مایده‌ی عیسی و جعل منهم القردة و الخنازیر و اندرین امت مسخ دل باشد و به قیامت تن را صورت دل دهند نعوذ بالله 
  • نقض میثاق و شکست توبه‌ها  ** موجب لعنت شود در انتها 
  • نقض توبه و عهد آن اصحاب سبت  ** موجب مسخ آمد و اهلاک و مقت 
  • پس خدا آن قوم را بوزینه کرد  ** چونک عهد حق شکستند از نبرد 
  • اندرین امت نبد مسخ بدن  ** لیک مسخ دل بود ای بوالفطن 
  • چون دل بوزینه گردد آن دلش  ** از دل بوزینه شد خوار آن گلش  2595
  • گر هنر بودی دلش را ز اختبار  ** خوار کی بودی ز صورت آن حمار 
  • آن سگ اصحاب خوش بد سیرتش  ** هیچ بودش منقصت زان صورتش 
  • مسخ ظاهر بود اهل سبت را  ** تا ببیند خلق ظاهر کبت را 
  • از ره سر صد هزاران دگر  ** گشته از توبه شکستن خوک و خر 
  • دوم بار آمدن روبه بر این خر گریخته تا باز بفریبدش 
  • پس بیامد زود روبه سوی خر  ** گفت خر از چون تو یاری الحذر  2600
  • ناجوامردا چه کردم من ترا  ** که به پیش اژدها بردی مرا 
  • موجب کین تو با جانم چه بود  ** غیر خبث جوهر تو ای عنود 
  • هم‌چو کزدم کو گزد پای فتی  ** نارسیده از وی او را زحمتی 
  • یا چو دیوی کو عدوی جان ماست  ** نارسیده زحمتش از ما و کاست 
  • بلک طبعا خصم جان آدمیست  ** از هلاک آدمی در خرمیست  2605
  • از پی هر آدمی او نسکلد  ** خو و طبع زشت خود او کی هلد