English    Türkçe    فارسی   

5
2714-2763

  • هشت جنت گر در آرم در نظر  ** ور کنم خدمت من از خوف سقر 
  • مومنی باشم سلامت‌جوی من  ** زانک این هر دو بود حظ بدن  2715
  • عاشقی کز عشق یزدان خورد قوت  ** صد بدن پیشش نیرزد تره‌توت 
  • وین بدن که دارد آن شیخ فطن  ** چیز دگر گشت کم خوانش بدن 
  • عاشق عشق خدا وانگاه مزد  ** جبرئیل متمن وانگاه دزد 
  • عاشق آن لیلی کور و کبود  ** ملک عالم پیش او یک تره بود 
  • پیش او یکسان شده بد خاک و زر  ** زر چه باشد که نبد جان را خطر  2720
  • شیر و گرگ و دد ازو واقف شده  ** هم‌چو خویشان گرد او گرد آمده 
  • کین شدست از خوی حیوان پاک پاک  ** پر ز عشق و لحم و شحمش زهرناک 
  • زهر دد باشد شکرریز خرد  ** زانک نیک نیک باشد ضد بد 
  • لحم عاشق را نیارد خورد دد  ** عشق معروفست پیش نیک و بد 
  • ور خورد خود فی‌المثل دام و ددش  ** گوشت عاشق زهر گردد بکشدش  2725
  • هر چه جز عشقست شد ماکول عشق  ** دو جهان یک دانه پیش نول عشق 
  • دانه‌ای مر مرغ را هرگز خورد  ** کاهدان مر اسپ را هرگز چرد 
  • بندگی کن تا شوی عاشق لعل  ** بندگی کسبیست آید در عمل 
  • بنده آزادی طمع دارد ز جد  ** عاشق آزادی نخواهد تا ابد 
  • بنده دایم خلعت و ادرارجوست  ** خلعت عاشق همه دیدار دوست  2730
  • در نگنجد عشق در گفت و شنید  ** عشق دریاییست قعرش ناپدید 
  • قطره‌های بحر را نتوان شمرد  ** هفت دریا پیش آن بحرست خرد 
  • این سخن پایان ندارد ای فلان  ** باز رو در قصه‌ی شیخ زمان 
  • در معنی لولاک لما خلقت الافلاک 
  • شد چنین شیخی گدای کو به کو  ** عشق آمد لاابالی اتقوا 
  • عشق جوشد بحر را مانند دیگ  ** عشق ساید کوه را مانند ریگ  2735
  • عشق‌بشکافد فلک را صد شکاف  ** عشق لرزاند زمین را از گزاف 
  • با محمد بود عشق پاک جفت  ** بهر عشق او را خدا لولاک گفت 
  • منتهی در عشق چون او بود فرد  ** پس مر او را ز انبیا تخصیص کرد 
  • گر نبودی بهر عشق پاک را  ** کی وجودی دادمی افلاک را 
  • من بدان افراشتم چرخ سنی  ** تا علو عشق را فهمی کنی  2740
  • منفعتهای دیگر آید ز چرخ  ** آن چو بیضه تابع آید این چو فرخ 
  • خاک را من خوار کردم یک سری  ** تا ز خواری عاشقان بویی بری 
  • خاک را دادیم سبزی و نوی  ** تا ز تبدیل فقیر آگه شوی 
  • با تو گویند این جبال راسیات  ** وصف حال عاشقان اندر ثبات 
  • گرچه آن معنیست و این نقش ای پسر  ** تا به فهم تو کند نزدیک‌تر  2745
  • غصه را با خار تشبیهی کنند  ** آن نباشد لیک تنبیهی کنند 
  • آن دل قاسی که سنگش خواندند  ** نامناسب بد مثالی راندند 
  • در تصور در نیاید عین آن  ** عیب بر تصویر نه نفیش مدان 
  • رفتن این شیخ در خانه‌ی امیری بهر کدیه روزی چهار بار به زنبیل به اشارت غیب و عتاب کردن امیر او را بدان وقاحت و عذر گفتن او امیر را 
  • شیخ روزی چار کرت چون فقیر  ** بهر کدیه رفت در قصر امیر 
  • در کفش زنبیل و شی لله زنان  ** خالق جان می‌بجوید تای نان  2750
  • نعلهای بازگونه‌ست ای پسر  ** عقل کلی را کند هم خیره‌سر 
  • چون امیرش دید گفتش ای وقیح  ** گویمت چیزی منه نامم شحیح 
  • این چه سغری و چه رویست و چه کار  ** که به روزی اندر آیی چار بار 
  • کیست اینجا شیخ اندر بند تو  ** من ندیدم نر گدا مانند تو 
  • حرمت و آب گدایان برده‌ای  ** این چه عباسی زشت آورده‌ای  2755
  • غاشیه بر دوش تو عباس دبس  ** هیچ ملحد را مباد این نفس نحس 
  • گفت امیرا بنده فرمانم خموش  ** ز آتشم آگه نه‌ای چندین مجوش 
  • بهر نان در خویش حرصی دیدمی  ** اشکم نان‌خواه را بدریدمی 
  • هفت سال از سوز عشق جسم‌پز  ** در بیابان خورده‌ام من برگ رز 
  • تا ز برگ خشک و تازه خوردنم  ** سبز گشته بود این رنگ تنم  2760
  • تا تو باشی در حجاب بوالبشر  ** سرسری در عاشقان کمتر نگر 
  • زیرکان که مویها بشکافتند  ** علم هیات را به جان دریافتند 
  • علم نارنجات و سحر و فلسفه  ** گرچه نشناسند حق المعرفه