English    Türkçe    فارسی   

5
2732-2781

  • قطره‌های بحر را نتوان شمرد  ** هفت دریا پیش آن بحرست خرد 
  • این سخن پایان ندارد ای فلان  ** باز رو در قصه‌ی شیخ زمان 
  • در معنی لولاک لما خلقت الافلاک 
  • شد چنین شیخی گدای کو به کو  ** عشق آمد لاابالی اتقوا 
  • عشق جوشد بحر را مانند دیگ  ** عشق ساید کوه را مانند ریگ  2735
  • عشق‌بشکافد فلک را صد شکاف  ** عشق لرزاند زمین را از گزاف 
  • با محمد بود عشق پاک جفت  ** بهر عشق او را خدا لولاک گفت 
  • منتهی در عشق چون او بود فرد  ** پس مر او را ز انبیا تخصیص کرد 
  • گر نبودی بهر عشق پاک را  ** کی وجودی دادمی افلاک را 
  • من بدان افراشتم چرخ سنی  ** تا علو عشق را فهمی کنی  2740
  • منفعتهای دیگر آید ز چرخ  ** آن چو بیضه تابع آید این چو فرخ 
  • خاک را من خوار کردم یک سری  ** تا ز خواری عاشقان بویی بری 
  • خاک را دادیم سبزی و نوی  ** تا ز تبدیل فقیر آگه شوی 
  • با تو گویند این جبال راسیات  ** وصف حال عاشقان اندر ثبات 
  • گرچه آن معنیست و این نقش ای پسر  ** تا به فهم تو کند نزدیک‌تر  2745
  • غصه را با خار تشبیهی کنند  ** آن نباشد لیک تنبیهی کنند 
  • آن دل قاسی که سنگش خواندند  ** نامناسب بد مثالی راندند 
  • در تصور در نیاید عین آن  ** عیب بر تصویر نه نفیش مدان 
  • رفتن این شیخ در خانه‌ی امیری بهر کدیه روزی چهار بار به زنبیل به اشارت غیب و عتاب کردن امیر او را بدان وقاحت و عذر گفتن او امیر را 
  • شیخ روزی چار کرت چون فقیر  ** بهر کدیه رفت در قصر امیر 
  • در کفش زنبیل و شی لله زنان  ** خالق جان می‌بجوید تای نان  2750
  • نعلهای بازگونه‌ست ای پسر  ** عقل کلی را کند هم خیره‌سر 
  • چون امیرش دید گفتش ای وقیح  ** گویمت چیزی منه نامم شحیح 
  • این چه سغری و چه رویست و چه کار  ** که به روزی اندر آیی چار بار 
  • کیست اینجا شیخ اندر بند تو  ** من ندیدم نر گدا مانند تو 
  • حرمت و آب گدایان برده‌ای  ** این چه عباسی زشت آورده‌ای  2755
  • غاشیه بر دوش تو عباس دبس  ** هیچ ملحد را مباد این نفس نحس 
  • گفت امیرا بنده فرمانم خموش  ** ز آتشم آگه نه‌ای چندین مجوش 
  • بهر نان در خویش حرصی دیدمی  ** اشکم نان‌خواه را بدریدمی 
  • هفت سال از سوز عشق جسم‌پز  ** در بیابان خورده‌ام من برگ رز 
  • تا ز برگ خشک و تازه خوردنم  ** سبز گشته بود این رنگ تنم  2760
  • تا تو باشی در حجاب بوالبشر  ** سرسری در عاشقان کمتر نگر 
  • زیرکان که مویها بشکافتند  ** علم هیات را به جان دریافتند 
  • علم نارنجات و سحر و فلسفه  ** گرچه نشناسند حق المعرفه 
  • لیک کوشیدند تا امکان خود  ** بر گذشتند از همه اقران خود 
  • عشق غیرت کرد و زیشان در کشید  ** شد چنین خورشید زیشان ناپدید  2765
  • نور چشمی کو به روز استاره دید  ** آفتابی چون ازو رو در کشید 
  • زین گذر کن پند من بپذیر هین  ** عاشقان را تو به چشم عشق بین 
  • وقت نازک باشد و جان در رصد  ** با تو نتوان گفت آن دم عذر خود 
  • فهم کن موقوف آن گفتن مباش  ** سینه‌های عاشقان را کم خراش 
  • نه گمانی برده‌ای تو زین نشاط  ** حزم را مگذار می‌کن احتیاط  2770
  • واجبست و جایزست و مستحیل  ** این وسط را گیر در حزم ای دخیل 
  • گریان شدن امیر از نصیحت شیخ و عکس صدق او و ایثار کردن مخزن بعد از آن گستاخی و استعصام شیخ و قبول ناکردن و گفتن کی من بی‌اشارت نیارم تصرفی کردن 
  • این بگفت و گریه در شد های های  ** اشک غلطان بر رخ او جای جای 
  • صدق او هم بر ضمیر میر زد  ** عشق هر دم طرفه دیگی می‌پزد 
  • صدق عاشق بر جمادی می‌تند  ** چه عجب گر بر دل دانا زند 
  • صدق موسی بر عصا و کوه زد  ** بلک بر دریای پر اشکوه زد  2775
  • صدق احمد بر جمال ماه زد  ** بلک بر خورشید رخشان راه زد 
  • رو برو آورده هر دو در نفیر  ** گشته گریان هم امیر و هم فقیر 
  • ساعتی بسیار چون بگریستند  ** گفت میر او را که خیز ای ارجمند 
  • هر چه خواهی از خزانه برگزین  ** گرچه استحقاق داری صد چنین 
  • خانه آن تست هر چت میل هست  ** بر گزین خود هر دو عالم اندکست  2780
  • گفت دستوری ندادندم چنین  ** که کنم من این دخیلانه دخول