English    Türkçe    فارسی   

5
2778-2827

  • ساعتی بسیار چون بگریستند  ** گفت میر او را که خیز ای ارجمند 
  • هر چه خواهی از خزانه برگزین  ** گرچه استحقاق داری صد چنین 
  • خانه آن تست هر چت میل هست  ** بر گزین خود هر دو عالم اندکست  2780
  • گفت دستوری ندادندم چنین  ** که کنم من این دخیلانه دخول 
  • من ز خود نتوانم این کردن فضول ** که کنم من این دخیلانه دخول
  • این بهانه کرد و مهره در ربود  ** مانع آن بدکان عطا صادق نبود 
  • نه که صادق بود و پاک از غل و خشم  ** شیخ را هر صدق می‌نامد به چشم 
  • گفت فرمانم چنین دادست اله  ** که گدایانه برو نانی بخواه  2785
  • اشارت آمدن از غیب به شیخ کی این دو سال به فرمان ما بستدی و بدادی بعد ازین بده و مستان دست در زیر حصیر می‌کن کی آن را چون انبان بوهریره کردیم در حق تو هر چه خواهی بیابی تا یقین شود عالمیان را کی ورای این عالمیست کی خاک به کف گیری زر شود مرده درو آید زنده شود نحس اکبر در وی آید سعد اکبر شود کفر درو آید ایمان گردد زهر درو آید تریاق شود نه داخل این عالمست و نه خارج این عالم نه تحت و نه فوق نه متصل نه منفصل بی‌چون و بی چگونه هر دم ازو هزاران اثر و نمونه ظاهر می‌شود چنانک صنعت دست با صورت دست و غمزه‌ی چشم با صورت چشم و فصاحت زبان با صورت زبان نه داخلست و نه خارج او نه متصل و نه منفصل والعاقل تکفیه الاشارة 
  • تا دو سال این کار کرد آن مرد کار  ** بعد از آن امر آمدش از کردگار 
  • بعد ازین می‌ده ولی از کس مخواه  ** ما بدادیمت ز غیب این دستگاه 
  • هر که خواهد از تو از یک تا هزار  ** دست در زیر حصیری کن بر آر 
  • هین ز گنج رحمت بی‌مر بده  ** در کف تو خاک گردد زر بده 
  • هر چه خواهندت بده مندیش از آن  ** داد یزدان را تو بیش از بیش دان  2790
  • در عطای ما نه تحشیر و نه کم ** نه پشیمانی نه حسرت زین کرم
  • دست زیر بوریا کن ای سند  ** از برای روی‌پوش چشم بد 
  • پس ز زیر بوریا پر کن تو مشت  ** ده به دست سایل بشکسته پشت 
  • بعد ازین از اجر نامومنون بده  ** هر که خواهد گوهر مکنون بده 
  • رو ید الله فوق ایدیهم تو باش  ** هم‌چو دست حق گزافی رزق پاش  2795
  • وام داران را ز عهده وا رهان  ** هم‌چو باران سبز کن فرش جهان 
  • بود یک سال دگر کارش همین  ** که بدادی زر ز کیسه‌ی رب دین 
  • زر شدی خاک سیه اندر کفش  ** حاتم طایی گدایی در صفش 
  • دانستن شیخ ضمیر سایل را بی گفتن و دانستن قدر وام وام‌داران بی گفتن کی نشان آن باشد کی اخرج به صفاتی الی خلقی 
  • حاجت خود گر نگفتی آن فقیر  ** او بدادی و بدانستی ضمیر 
  • آنچ در دل داشتی آن پشت‌خم  ** قدر آن دادی بدو نه بیش و کم  2800
  • پس بگفتندی چه دانستی که او  ** این قدر اندیشه دارد ای عمو 
  • او بگفتی خانه‌ی دل خلوتست  ** خالی از کدیه مثال جنتست 
  • اندرو جز عشق یزدان کار نیست  ** جز خیال وصل او دیار نیست 
  • خانه را من روفتم از نیک و بد  ** خانه‌ام پرست از عشق احد 
  • هرچه بینم اندرو غیر خدا  ** آن من نبود بود عکس گدا  2805
  • گر در آبی نخل یا عرجون نمود  ** جز ز عکس نخله‌ی بیرون نبود 
  • در تگ آب ار ببینی صورتی  ** عکس بیرون باشد آن نقش ای فتی 
  • لیک تا آب از قذی خالی شدن  ** تنقیه شرطست در جوی بدن 
  • تا نماند تیرگی و خس درو  ** تا امین گردد نماید عکس رو 
  • جز گلابه در تنت کو ای مقل  ** آب صافی کن ز گل ای خصم دل  2810
  • تو بر آنی هر دمی کز خواب و خور  ** خاک ریزی اندرین جو بیشتر 
  • سبب دانستن ضمیرهای خلق 
  • چون دل آن آب زینها خالیست  ** عکس روها از برون در آب جست 
  • پس ترا باطن مصفا ناشده  ** خانه پر از دیو و نسناس و دده 
  • ای خری ز استیزه ماند در خری  ** کی ز ارواح مسیحی بو بری 
  • کی شناسی گر خیالی سر کند  ** کز کدامین مکمنی سر بر کند  2815
  • چون خیالی می‌شود در زهد تن  ** تا خیالات از درونه روفتن 
  • غالب شدن مکر روبه بر استعصام خر 
  • خر بسی کوشید و او را دفع گفت  ** لیک جوع الکلب با خر بود جفت 
  • غالب آمد حرص و صبرش بد ضعیف  ** بس گلوها که برد عشق رغیف 
  • زان رسولی کش حقایق داد دست  ** کاد فقر ان یکن کفر آمدست 
  • گشته بود آن خر مجاعت را اسیر  ** گفت اگر مکرست یک ره مرده گیر  2820
  • زین عذاب جوع باری وا رهم  ** گر حیات اینست من مرده بهم 
  • گر خر اول توبه و سوگند خورد  ** عاقبت هم از خری خبطی بکرد 
  • حرص کور و احمق و نادان کند  ** مرگ را بر احمقان آسان کند 
  • نیست آسان مرگ بر جان خران  ** که ندارند آب جان جاودان 
  • چون ندارد جان جاوید او شقیست  ** جرات او بر اجل از احمقیست  2825
  • جهد کن تا جان مخلد گردد  ** تا به روز مرگ برگی باشدت 
  • اعتمادش نیز بر رازق نبود  ** که بر افشاند برو از غیب جود