English    Türkçe    فارسی   

5
2954-3003

  • این اعوذ آنست کای ترک خطا  ** بانگ بر زن بر سگت ره بر گشا 
  • تا بیایم بر در خرگاه تو  ** حاجتی خواهم ز جود و جاه تو  2955
  • چونک ترک از سطوت سگ عاجزست  ** این اعوذ و این فغان ناجایزست 
  • ترک هم گوید اعوذ از سگ که من  ** هم ز سگ در مانده‌ام اندر وطن 
  • تو نمی‌یاری برین در آمدن  ** من نمی‌آرم ز در بیرون شدن 
  • خاک اکنون بر سر ترک و قنق  ** که یکی سگ هر دو را بندد عنق 
  • حاش لله ترک بانگی بر زند  ** سگ چه باشد شیر نر خون قی کند  2960
  • ای که خود را شیر یزدان خوانده‌ای  ** سالها شد با سگی در مانده‌ای 
  • چون کند این سگ برای تو شکار  ** چون شکار سگ شدستی آشکار 
  • جواب گفتن مومن سنی کافر جبری را و در اثبات اختیار بنده دلیل گفتن سنت راهی باشد کوفته‌ی اقدام انبیا علیهم‌ السلام بر یمین آن راه بیابان جبر کی خود را اختیار نبیند و امر و نهی را منکر شود و تاویل کند و از منکر شدن امر و نهی لازم آید انکار بهشت کی جزای مطیعان امرست و دوزخ جزای مخالفان امر و دیگر نگویم بچه انجامد کی العاقل تکفیه الاشاره و بر یسار آن راه بیابان قدرست کی قدرت خالق را مغلوب قدرت خلق داند و از آن آن فسادها زاید کی آن مغ جبری بر می‌شمرد
  • گفت مؤمن بشنو ای جبری خطاب  ** آن خود گفتی نک آوردم جواب 
  • بازی خود دیدی ای شطرنج‌باز  ** بازی خصمت ببین پهن و دراز 
  • نامه‌ی عذر خودت بر خواندی  ** نامه‌ی سنی بخوان چه ماندی  2965
  • نکته گفتی جبریانه در قضا  ** سر آن بشنو ز من در ماجرا 
  • اختیاری هست ما را بی‌گمان  ** حس را منکر نتانی شد عیان 
  • سنگ را هرگز بگوید کس بیا  ** از کلوخی کس کجا جوید وفا 
  • آدمی را کس نگوید هین بپر  ** یا بیا ای کور تو در من نگر 
  • گفت یزدان ما علی الاعمی حرج  ** کی نهد بر کس حرج رب الفرج  2970
  • کس نگوید سنگ را دیر آمدی  ** یا که چوبا تو چرا بر من زدی 
  • این چنین واجستها مجبور را  ** کس بگوید یا زند معذور را 
  • امر و نهی و خشم و تشریف و عتاب  ** نیست جز مختار را ای پاک‌جیب 
  • اختیاری هست در ظلم و ستم  ** من ازین شیطان و نفس این خواستم 
  • اختیار اندر درونت ساکنست  ** تا ندید او یوسفی کف را نخست  2975
  • اختیار و داعیه در نفس بود  ** روش دید آنگه پر و بالی گشود 
  • سگ بخفته اختیارش گشته گم  ** چون شکنبه دید جنبانید دم 
  • اسپ هم حو حو کند چون دید جو  ** چون بجنبد گوشت گربه کرد مو 
  • دیدن آمد جنبش آن اختیار  ** هم‌چو نفخی ز آتش انگیزد شرار 
  • پس بجنبد اختیارت چون بلیس  ** شد دلاله آردت پیغام ویس  2980
  • چونک مطلوبی برین کس عرضه کرد  ** اختیار خفته بگشاید نورد 
  • وآن فرشته خیرها بر رغم دیو  ** عرضه دارد می‌کند در دل غریو 
  • تا بجنبد اختیار خیر تو  ** زانک پیش از عرضه خفتست این دو خو 
  • پس فرشته و دیو گشته عرضه‌دار  ** بهر تحریک عروق اختیار 
  • می‌شود ز الهامها و وسوسه  ** اختیار خیر و شرت ده کسه  2985
  • وقت تحلیل نماز ای با نمک  ** زان سلام آورد باید بر ملک 
  • که ز الهام و دعای خوبتان  ** اختیار این نمازم شد روان 
  • باز از بعد گنه لعنت کنی  ** بر بلیس ایرا کزویی منحنی 
  • این دو ضد عرضه کننده‌ت در سرار  ** در حجاب غیب آمد عرضه‌دار 
  • چونک پرده‌ی غیب برخیزد ز پیش  ** تو ببینی روی دلالان خویش  2990
  • وآن سخنشان وا شناسی بی‌گزند  ** که آن سخن‌گویان نهان اینها بدند 
  • دیو گوید ای اسیر طبع و تن  ** عرضه می‌کردم نکردم زور من 
  • وآن فرشته گویدت من گفتمت  ** که ازین شادی فزون گردد غمت 
  • آن فلان روزت نگفتم من چنان  ** که از آن سویست ره سوی جنان 
  • ما محب جان و روح افزای تو  ** ساجدان مخلص بابای تو  2995
  • این زمانت خدمتی هم می‌کنیم  ** سوی مخدومی صلایت می‌زنیم 
  • آن گره بابات را بوده عدی  ** در خطاب اسجدوا کرده ابا 
  • آن گرفتی آن ما انداختی  ** حق خدمتهای ما نشناختی 
  • این زمان ما را و ایشان را عیان  ** در نگر بشناس از لحن و بیان 
  • نیم شب چون بشنوی رازی ز دوست  ** چون سخن گوید سحر دانی که اوست  3000
  • ور دو کس در شب خبر آرد ترا  ** روز از گفتن شناسی هر دو را 
  • بانگ شیر و بانگ سگ در شب رسید  ** صورت هر دو ز تاریکی ندید 
  • روز شد چون باز در بانگ آمدند  ** پس شناسدشان ز بانگ آن هوشمند