English    Türkçe    فارسی   

5
2969-3018

  • آدمی را کس نگوید هین بپر  ** یا بیا ای کور تو در من نگر 
  • گفت یزدان ما علی الاعمی حرج  ** کی نهد بر کس حرج رب الفرج  2970
  • کس نگوید سنگ را دیر آمدی  ** یا که چوبا تو چرا بر من زدی 
  • این چنین واجستها مجبور را  ** کس بگوید یا زند معذور را 
  • امر و نهی و خشم و تشریف و عتاب  ** نیست جز مختار را ای پاک‌جیب 
  • اختیاری هست در ظلم و ستم  ** من ازین شیطان و نفس این خواستم 
  • اختیار اندر درونت ساکنست  ** تا ندید او یوسفی کف را نخست  2975
  • اختیار و داعیه در نفس بود  ** روش دید آنگه پر و بالی گشود 
  • سگ بخفته اختیارش گشته گم  ** چون شکنبه دید جنبانید دم 
  • اسپ هم حو حو کند چون دید جو  ** چون بجنبد گوشت گربه کرد مو 
  • دیدن آمد جنبش آن اختیار  ** هم‌چو نفخی ز آتش انگیزد شرار 
  • پس بجنبد اختیارت چون بلیس  ** شد دلاله آردت پیغام ویس  2980
  • چونک مطلوبی برین کس عرضه کرد  ** اختیار خفته بگشاید نورد 
  • وآن فرشته خیرها بر رغم دیو  ** عرضه دارد می‌کند در دل غریو 
  • تا بجنبد اختیار خیر تو  ** زانک پیش از عرضه خفتست این دو خو 
  • پس فرشته و دیو گشته عرضه‌دار  ** بهر تحریک عروق اختیار 
  • می‌شود ز الهامها و وسوسه  ** اختیار خیر و شرت ده کسه  2985
  • وقت تحلیل نماز ای با نمک  ** زان سلام آورد باید بر ملک 
  • که ز الهام و دعای خوبتان  ** اختیار این نمازم شد روان 
  • باز از بعد گنه لعنت کنی  ** بر بلیس ایرا کزویی منحنی 
  • این دو ضد عرضه کننده‌ت در سرار  ** در حجاب غیب آمد عرضه‌دار 
  • چونک پرده‌ی غیب برخیزد ز پیش  ** تو ببینی روی دلالان خویش  2990
  • وآن سخنشان وا شناسی بی‌گزند  ** که آن سخن‌گویان نهان اینها بدند 
  • دیو گوید ای اسیر طبع و تن  ** عرضه می‌کردم نکردم زور من 
  • وآن فرشته گویدت من گفتمت  ** که ازین شادی فزون گردد غمت 
  • آن فلان روزت نگفتم من چنان  ** که از آن سویست ره سوی جنان 
  • ما محب جان و روح افزای تو  ** ساجدان مخلص بابای تو  2995
  • این زمانت خدمتی هم می‌کنیم  ** سوی مخدومی صلایت می‌زنیم 
  • آن گره بابات را بوده عدی  ** در خطاب اسجدوا کرده ابا 
  • آن گرفتی آن ما انداختی  ** حق خدمتهای ما نشناختی 
  • این زمان ما را و ایشان را عیان  ** در نگر بشناس از لحن و بیان 
  • نیم شب چون بشنوی رازی ز دوست  ** چون سخن گوید سحر دانی که اوست  3000
  • ور دو کس در شب خبر آرد ترا  ** روز از گفتن شناسی هر دو را 
  • بانگ شیر و بانگ سگ در شب رسید  ** صورت هر دو ز تاریکی ندید 
  • روز شد چون باز در بانگ آمدند  ** پس شناسدشان ز بانگ آن هوشمند 
  • مخلص این که دیو و روح عرضه‌دار  ** هر دو هستند از تتمه‌ی اختیار 
  • اختیاری هست در ما ناپدید  ** چون دو مطلب دید آید در مزید  3005
  • اوستادان کودکان را می‌زنند  ** آن ادب سنگ سیه را کی کنند 
  • هیچ گویی سنگ را فردا بیا  ** ور نیایی من دهم بد را سزا 
  • هیچ عاقل مر کلوخی را زند  ** هیچ با سنگی عتابی کس کند 
  • در خرد جبر از قدر رسواترست  ** زانک جبری حس خود را منکرست 
  • منکر حس نیست آن مرد قدر  ** فعل حق حسی نباشد ای پسر  3010
  • منکر فعل خداوند جلیل  ** هست در انکار مدلول دلیل 
  • آن بگوید دود هست و نار نی  ** نور شمعی بی ز شمعی روشنی 
  • وین همی‌بیند معین نار را  ** نیست می‌گوید پی انکار را 
  • جامه‌اش سوزد بگوید نار نیست  ** جامه‌اش دوزد بگوید تار نیست 
  • پس تسفسط آمد این دعوی جبر  ** لاجرم بدتر بود زین رو ز گبر  3015
  • گبر گوید هست عالم نیست رب  ** یا ربی گوید که نبود مستحب 
  • این همی گوید جهان خود نیست هیچ  ** هسته سوفسطایی اندر پیچ پیچ 
  • جمله‌ی عالم مقر در اختیار  ** امر و نهی این میار و آن بیار