English    Türkçe    فارسی   

5
2984-3033

  • پس فرشته و دیو گشته عرضه‌دار  ** بهر تحریک عروق اختیار 
  • می‌شود ز الهامها و وسوسه  ** اختیار خیر و شرت ده کسه  2985
  • وقت تحلیل نماز ای با نمک  ** زان سلام آورد باید بر ملک 
  • که ز الهام و دعای خوبتان  ** اختیار این نمازم شد روان 
  • باز از بعد گنه لعنت کنی  ** بر بلیس ایرا کزویی منحنی 
  • این دو ضد عرضه کننده‌ت در سرار  ** در حجاب غیب آمد عرضه‌دار 
  • چونک پرده‌ی غیب برخیزد ز پیش  ** تو ببینی روی دلالان خویش  2990
  • وآن سخنشان وا شناسی بی‌گزند  ** که آن سخن‌گویان نهان اینها بدند 
  • دیو گوید ای اسیر طبع و تن  ** عرضه می‌کردم نکردم زور من 
  • وآن فرشته گویدت من گفتمت  ** که ازین شادی فزون گردد غمت 
  • آن فلان روزت نگفتم من چنان  ** که از آن سویست ره سوی جنان 
  • ما محب جان و روح افزای تو  ** ساجدان مخلص بابای تو  2995
  • این زمانت خدمتی هم می‌کنیم  ** سوی مخدومی صلایت می‌زنیم 
  • آن گره بابات را بوده عدی  ** در خطاب اسجدوا کرده ابا 
  • آن گرفتی آن ما انداختی  ** حق خدمتهای ما نشناختی 
  • این زمان ما را و ایشان را عیان  ** در نگر بشناس از لحن و بیان 
  • نیم شب چون بشنوی رازی ز دوست  ** چون سخن گوید سحر دانی که اوست  3000
  • ور دو کس در شب خبر آرد ترا  ** روز از گفتن شناسی هر دو را 
  • بانگ شیر و بانگ سگ در شب رسید  ** صورت هر دو ز تاریکی ندید 
  • روز شد چون باز در بانگ آمدند  ** پس شناسدشان ز بانگ آن هوشمند 
  • مخلص این که دیو و روح عرضه‌دار  ** هر دو هستند از تتمه‌ی اختیار 
  • اختیاری هست در ما ناپدید  ** چون دو مطلب دید آید در مزید  3005
  • اوستادان کودکان را می‌زنند  ** آن ادب سنگ سیه را کی کنند 
  • هیچ گویی سنگ را فردا بیا  ** ور نیایی من دهم بد را سزا 
  • هیچ عاقل مر کلوخی را زند  ** هیچ با سنگی عتابی کس کند 
  • در خرد جبر از قدر رسواترست  ** زانک جبری حس خود را منکرست 
  • منکر حس نیست آن مرد قدر  ** فعل حق حسی نباشد ای پسر  3010
  • منکر فعل خداوند جلیل  ** هست در انکار مدلول دلیل 
  • آن بگوید دود هست و نار نی  ** نور شمعی بی ز شمعی روشنی 
  • وین همی‌بیند معین نار را  ** نیست می‌گوید پی انکار را 
  • جامه‌اش سوزد بگوید نار نیست  ** جامه‌اش دوزد بگوید تار نیست 
  • پس تسفسط آمد این دعوی جبر  ** لاجرم بدتر بود زین رو ز گبر  3015
  • گبر گوید هست عالم نیست رب  ** یا ربی گوید که نبود مستحب 
  • این همی گوید جهان خود نیست هیچ  ** هسته سوفسطایی اندر پیچ پیچ 
  • جمله‌ی عالم مقر در اختیار  ** امر و نهی این میار و آن بیار 
  • او همی گوید که امر و نهی لاست  ** اختیاری نیست این جمله خطاست 
  • حس را حیوان مقرست ای رفیق  ** لیک ادراک دلیل آمد دقیق  3020
  • زانک محسوسست ما را اختیار  ** خوب می‌آید برو تکلیف کار 
  • درک وجدانی چون اختیار و اضطرار و خشم و اصطبار و سیری و ناهار به جای حس است کی زرد از سرخ بداند و فرق کند و خرد از بزرگ و طلخ از شیرین و مشک از سرگین و درشت از نرم به حس مس و گرم از سرد و سوزان از شیر گرم و تر از خشک و مس دیوار از مس درخت پس منکر وجدانی منکر حس باشد و زیاده که وجدانی از حس ظاهرترست زیرا حس را توان بستن و منع کردن از احساس و بستن راه و مدخل وجدانیات را ممکن نیست و العاقل تکفیه الاشارة 
  • درک وجدانی به جای حس بود  ** هر دو در یک جدول ای عم می‌رود 
  • نغز می‌آید برو کن یا مکن  ** امر و نهی و ماجراها و سخن 
  • این که فردا این کنم یا آن کنم  ** این دلیل اختیارست ای صنم 
  • وان پشیمانی که خوردی زان بدی  ** ز اختیار خویش گشتی مهتدی  3025
  • جمله قران امر و نهیست و وعید  ** امر کردن سنگ مرمر را کی دید 
  • هیچ دانا هیچ عاقل این کند  ** با کلوخ و سنگ خشم و کین کند 
  • که بگفتم کین چنین کن یا چنان  ** چون نکردید ای موات و عاجزان 
  • عقل کی حکمی کند بر چوب و سنگ  ** عقل کی چنگی زند بر نقش چنگ 
  • کای غلام بسته دست اشکسته‌پا  ** نیزه برگیر و بیا سوی وغا  3030
  • خالقی که اختر و گردون کند  ** امر و نهی جاهلانه چون کند 
  • احتمال عجز از حق راندی  ** جاهل و گیج و سفیهش خواندی 
  • عجز نبود از قدر ور گر بود  ** جاهلی از عاجزی بدتر بود