English    Türkçe    فارسی   

5
3090-3139

  • تا کشد بی‌اختیاری صید را  ** تا برد بگرفته گوش او زید را  3090
  • لیک بی هیچ آلتی صنع صمد  ** اختیارش را کمند او کند 
  • اختیارش زید را قدیش کند  ** بی‌سگ و بی‌دام حق صیدش کند 
  • آن دروگر حاکم چوبی بود  ** وآن مصور حاکم خوبی بود 
  • هست آهنگر بر آهن قیمی  ** هست بنا هم بر آلت حاکمی 
  • نادر این باشد که چندین اختیار  ** ساجد اندر اختیارش بنده‌وار  3095
  • قدرت تو بر جمادات از نبرد  ** کی جمادی را از آنها نفی کرد 
  • قدرتش بر اختیارات آنچنان  ** نفی نکند اختیاری را از آن 
  • خواستش می‌گوی بر وجه کمال  ** که نباشد نسبت جبر و ضلال 
  • چونک گفتی کفر من خواست ویست  ** خواست خود را نیز هم می‌دان که هست 
  • زانک بی‌خواه تو خود کفر تو نیست  ** کفر بی‌خواهش تناقض گفتنیست  3100
  • امر عاجز را قبیحست و ذمیم  ** خشم بتر خاصه از رب رحیم 
  • گاو گر یوغی نگیرد می‌زنند  ** هیچ گاوی که نپرد شد نژند 
  • گاو چون معذور نبود در فضول  ** صاحب گاو از چه معذورست و دول 
  • چون نه‌ای رنجور سر را بر مبند  ** اختیارت هست بر سبلت مخند 
  • جهد کن کز جام حق یابی نوی  ** بی‌خود و بی‌اختیار آنگه شوی  3105
  • آنگه آن می را بود کل اختیار  ** تو شوی معذور مطلق مست‌وار 
  • هرچه گویی گفته‌ی می باشد آن  ** هر چه روبی رفته‌ی می باشد آن 
  • کی کند آن مست جز عدل و صواب  ** که ز جام حق کشیدست او شراب 
  • جادوان فرعون را گفتند بیست  ** مست را پروای دست و پای نیست 
  • دست و پای ما می آن واحدست  ** دست ظاهر سایه است و کاسدست  3110
  • معنی ما شاء الله کان یعنی خواست خواست او و رضا رضای او جویید از خشم دیگران و رد دیگران دلتنگ مباشید آن کان اگر چه لفظ ماضیست لیکن در فعل خدا ماضی و مستقبل نباشد کی لیس عند الله صباح و لا مساء 
  • قول بنده ایش شاء الله کان  ** بهر آن نبود که تنبل کن در آن 
  • بلک تحریضست بر اخلاص و جد  ** که در آن خدمت فزون شو مستعد 
  • گر بگویند آنچ می‌خواهی تو راد  ** کار کار تست برحسب مراد 
  • آنگهان تنبل کنی جایز بود  ** کانچ خواهی و آنچ گویی آن شود 
  • چون بگویند ایش شاء الله کان  ** حکم حکم اوست مطلق جاودان  3115
  • پس چرا صد مرده اندر ورد او  ** بر نگردی بندگانه گرد او 
  • گر بگویند آنچ می‌خواهد وزیر  ** خواست آن اوست اندر دار و گیر 
  • گرد او گردان شوی صد مرده زود  ** تا بریزد بر سرت احسان و جود 
  • یا گریزی از وزیر و قصر او  ** این نباشد جست و جوی نصر او 
  • بازگونه زین سخن کاهل شدی  ** منعکس ادراک و خاطر آمدی  3120
  • امر امر آن فلان خواجه‌ست هین  ** چیست یعنی با جز او کمتر نشین 
  • گرد خواجه گرد چون امر آن اوست  ** کو کشد دشمن رهاند جان دوست 
  • هرچه او خواهد همان یابی یقین  ** یاوه کم رو خدمت او برگزین 
  • نی چو حاکم اوست گرد او مگرد  ** تا شوی نامه سیاه و روی زود 
  • حق بود تاویل که آن گرمت کند  ** پر امید و چست و با شرمت کند  3125
  • ور کند سستت حقیقت این بدان  ** هست تبدیل و نه تاویلست آن 
  • این برای گرم کردن آمدست  ** تا بگیرد ناامیدان را دو دست 
  • معنی قرآن ز قرآن پرس و بس  ** وز کسی که آتش زدست اندر هوس 
  • پیش قرآن گشت قربانی و پست  ** تا که عین روح او قرآن شدست 
  • روغنی کو شد فدای گل به کل  ** خواه روغن بوی کن خواهی تو گل  3130
  • و هم‌چنین قد جف القلم یعنی جف القلم و کتب لا یستوی الطاعة والمعصیة لا یستوی الامانة و السرقة جف القلم ان لا یستوی الشکر و الکفران جف القلم ان الله لا یضیع اجر المحسنین 
  • هم‌چنین تاویل قد جف القلم  ** بهر تحریضست بر شغل اهم 
  • پس قلم بنوشت که هر کار را  ** لایق آن هست تاثیر و جزا 
  • کژ روی جف القلم کژ آیدت  ** راستی آری سعادت زایدت 
  • ظلم آری مدبری جف القلم  ** عدل آری بر خوری جف القلم 
  • چون بدزدد دست شد جف القلم  ** خورد باده مست شد جف القلم  3135
  • تو روا داری روا باشد که حق  ** هم‌چو معزول آید از حکم سبق 
  • که ز دست من برون رفتست کار  ** پیش من چندین میا چندین مزار 
  • بلک معنی آن بود جف القلم  ** نیست یکسان پیش من عدل و ستم 
  • فرق بنهادم میان خیر و شر  ** فرق بنهادم ز بد هم از بتر