English    Türkçe    فارسی   

5
3224-3273

  • عزت کعبه بود و آن نادیه  ** ره‌زنی اعراب و طول بادیه 
  • هر روش هر ره که آن محمود نیست  ** عقبه‌ای و مانعی و ره‌زنیست  3225
  • این روش خصم و حقود آن شده  ** تا مقلد در دو ره حیران شده 
  • صدق هر دو ضد بیند در روش  ** هر فریقی در ره خود خوش منش 
  • گر جوابش نیست می‌بندد ستیز  ** بر همان دم تا به روز رستخیز 
  • که مهان ما بدانند این جواب  ** گرچه از ما شد نهان وجه صواب 
  • پوزبند وسوسه عشقست و بس  ** ورنه کی وسواس را بستست کس  3230
  • عاشقی شو شاهدی خوبی بجو  ** صید مرغابی همی‌کن جو بجو 
  • کی بری زان آب کان آبت برد  ** کی کنی زان فهم فهمت را خورد 
  • غیر این معقولها معقولها  ** یابی اندر عشق با فر و بها 
  • غیر این عقل تو حق را عقلهاست  ** که بدان تدبیر اسباب سماست 
  • که بدین عقل آوری ارزاق را  ** زان دگر مفرش کنی اطباق را  3235
  • چون ببازی عقل در عشق صمد  ** عشر امثالت دهد یا هفت‌صد 
  • آن زنان چون عقلها درباختند  ** بر رواق عشق یوسف تاختند 
  • عقلشان یک‌دم ستد ساقی عمر  ** سیر گشتند از خرد باقی مرد 
  • اصل صد یوسف جمال ذوالجلال  ** ای کم از زن شو فدای آن جمال 
  • عشق برد بحث را ای جان و بس  ** کو ز گفت و گو شود فریاد رس  3240
  • حیرتی آید ز عشق آن نطق را  ** زهره نبود که کند او ماجرا 
  • که بترسد گر جوابی وا دهد  ** گوهری از لنج او بیرون فتد 
  • لب ببندد سخت او از خیر و شر  ** تا نباید کز دهان افتد گهر 
  • هم‌چنانک گفت آن یار رسول  ** چون نبی بر خواندی بر ما فصول 
  • آن رسول مجتبی وقت نثار  ** خواستی از ما حضور و صد وقار  3245
  • آنچنان که بر سرت مرغی بود  ** کز فواتش جان تو لرزان شود 
  • پس نیاری هیچ جنبیدن ز جا  ** تا نگیرد مرغ خوب تو هوا 
  • دم نیاری زد ببندی سرفه را  ** تا نباید که بپرد آن هما 
  • ور کست شیرین بگوید یا ترش  ** بر لب انگشتی نهی یعنی خمش 
  • حیرت آن مرغست خاموشت کند  ** بر نهد سردیگ و پر جوشت کند  3250
  • پرسیدن پادشاه قاصدا ایاز را کی چندین غم و شادی با چارق و پوستین کی جمادست می‌گویی تا ایاز را در سخن آورد 
  • ای ایاز این مهرها بر چارقی  ** چیست آخر هم‌چو بر بت عاشقی 
  • هم‌چو مجنون از رخ لیلی خویش  ** کرده‌ای تو چارقی را دین و کیش 
  • با دو کهنه مهر جان آمیخته ** هر دو را در حجره‌ای آویخته
  • چند گویی با دو کهنه نو سخن  ** در جمادی می‌دمی سر کهن 
  • چون عرب با ربع و اطلال ای ایاز  ** می‌کشی از عشق گفت خود دراز  3255
  • چارقت ربع کدامین آصفست  ** پوستین گویی که کرته‌ی یوسفست 
  • هم‌چو ترسا که شمارد با کشش  ** جرم یکساله زنا و غل و غش 
  • تا بیامرزد کشش زو آن گناه  ** عفو او را عفو داند از اله 
  • نیست آگه آن کشش از جرم و داد  ** لیک بس جادوست عشق و اعتقاد 
  • دوستی و وهم صد یوسف تند  ** اسحر از هاروت و ماروتست خود  3260
  • صورتی پیدا کند بر یاد او  ** جذب صورت آردت در گفت و گو 
  • رازگویی پیش صورت صد هزار  ** آن چنان که یار گوید پیش یار 
  • نه بدانجا صورتی نه هیکلی  ** زاده از وی صد الست و صد بلی 
  • آن چنان که مادری دل‌برده‌ای  ** پیش گور بچه‌ی نومرده‌ای 
  • رازها گوید به جد و اجتهاد  ** می‌نماید زنده او را آن جماد  3265
  • حی و قایم داند او آن خاک را  ** چشم و گوشی داند او خاشاک را 
  • پیش او هر ذره‌ی آن خاک گور  ** گوش دارد هوش دارد وقت شور 
  • مستمع داند به جد آن خاک را  ** خوش نگر این عشق ساحرناک را 
  • آنچنان بر خاک گور تازه او  ** دم‌بدم خوش می‌نهد با اشک رو 
  • که بوقت زندگی هرگز چنان  ** روی ننهادست بر پور چو جان  3270
  • از عزا چون چند روزی بگذرد  ** آتش آن عشق او ساکن شود 
  • عشق بر مرده نباشد پایدار  ** عشق را بر حی جان‌افزای دار 
  • بعد از آن زان گور خود خواب آیدش  ** از جمادی هم جمادی زایدش