English    Türkçe    فارسی   

5
342-391

  • جوق پروانه‌ی دو دیده دوخته  ** مانده زیر شمع بد پر سوخته 
  • می‌طپد اندر پشیمانی و سوز  ** می‌کند آه از هوای چشم‌دوز 
  • شمع او گوید که چون من سوختم  ** کی ترا برهانم از سوز و ستم 
  • شمع او گریان که من سرسوخته  ** چون کنم مر غیر را افروخته  345
  • تفسیر یا حسرة علی العباد 
  • او همی گوید که از اشکال تو  ** غره گشتم دیر دیدم حال تو 
  • شمع مرده باده رفته دلربا  ** غوطه خورد از ننگ کژبینی ما 
  • ظلت الارباح خسرا مغرما  ** نشتکی شکوی الی الله العمی 
  • حبذا ارواح اخوان ثقات  ** مسلمات مومنات قانتات 
  • هر کسی رویی به سویی برده‌اند  ** وان عزیزان رو به بی‌سو کرده‌اند  350
  • هر کبوتر می‌پرد در مذهبی  ** وین کبوتر جانب بی‌جانبی 
  • ما نه مرغان هوا نه خانگی  ** دانه‌ی ما دانه‌ی بی‌دانگی 
  • زان فراخ آمد چنین روزی ما  ** که دریدن شد قبادوزی ما 
  • سبب آنک فرجی را نام فرجی نهادند از اول 
  • صوفیی بدرید جبه در حرج  ** پیشش آمد بعد به دریدن فرج 
  • کرد نام آن دریده فرجی  ** این لقب شد فاش زان مرد نجی  355
  • این لقب شد فاش و صافش شیخ برد  ** ماند اندر طبع خلقان حرف درد 
  • هم‌چنین هر نام صافی داشتست  ** اسم را چون دردیی بگذاشتست 
  • هر که گل خوارست دردی را گرفت  ** رفت صوفی سوی صافی ناشکفت 
  • گفت لابد درد را صافی بود  ** زین دلالت دل به صفوت می‌رود 
  • درد عسر افتاد و صافش یسر او  ** صاف چون خرما و دردی بسر او  360
  • یسر با عسرست هین آیس مباش  ** راه داری زین ممات اندر معاش 
  • روح خواهی جبه بشکاف ای پسر  ** تا از آن صفوت برآری زود سر 
  • هست صوفی آنک شد صفوت‌طلب  ** نه از لباس صوف و خیاطی و دب 
  • صوفیی گشته به پیش این لام  ** الخیاطه واللواطه والسلام 
  • بر خیال آن صفا و نام نیک  ** رنگ پوشیدن نکو باشد ولیک  365
  • بر خیالش گر روی تا اصل او  ** نی چو عباد خیال تو به تو 
  • دور باش غیرتت آمد خیال  ** گرد بر گرد سراپرده‌ی جمال 
  • بسته هر جوینده را که راه نیست  ** هر خیالش پیش می‌آید بیست 
  • جز مگر آن تیزکوش تیزهوش  ** کش بود از جیش نصرتهاش جوش 
  • نجهد از تخییلها نی شه شود  ** تیر شه بنماید آنگه ره شود  370
  • این دل سرگشته را تدبیر بخش  ** وین کمانهای دوتو را تیر بخش 
  • جرعه‌ای بر ریختی زان خفیه جام  ** بر زمین خاک من کاس الکرام 
  • هست بر زلف و رخ از جرعه‌ش نشان  ** خاک را شاهان همی‌لیسند از آن 
  • جرعه حسنست اندر خاک گش  ** که به صد دل روز و شب می‌بوسیش 
  • جرعه خاک آمیز چون مجنون کند  ** مر ترا تا صاف او خود چون کند  375
  • هر کسی پیش کلوخی جامه‌چاک  ** که آن کلوخ از حسن آمد جرعه‌ناک 
  • جرعه‌ای بر ماه و خورشید و حمل  ** جرعه‌ای بر عرش و کرسی و زحل 
  • جرعه گوییش ای عجب یا کیمیا  ** که ز اسیبش بود چندین بها 
  • جد طلب آسیب او ای ذوفنون  ** لا یمس ذاک الا المطهرون 
  • جرعه‌ای بر زر و بر لعل و درر  ** جرعه‌ای بر خمر و بر نقل و ثمر  380
  • جرعه‌ای بر روی خوبان لطاف  ** تا چگونه باشد آن راواق صاف 
  • چون همی مالی زبان را اندرین  ** چون شوی چون بینی آن را بی ز طین 
  • چونک وقت مرگ آن جرعه‌ی صفا  ** زین کلوخ تن به مردن شد جدا 
  • آنچ می‌ماند کنی دفنش تو زود  ** این چنین زشتی بدان چون گشته بود 
  • جان چو بی این جیفه بنماید جمال  ** من نتانم گفت لطف آن وصال  385
  • مه چو بی‌این ابر بنماید ضیا  ** شرح نتوان کرد زان کار و کیا 
  • حبذا آن مطبخ پر نوش و قند  ** کین سلاطین کاسه‌لیسان ویند 
  • حبذا آن خرمن صحرای دین  ** که بود هر خرمن آن را دانه‌چین 
  • حبذا دریای عمر بی‌غمی  ** که بود زو هفت دریا شب‌نمی 
  • جرعه‌ای چون ریخت ساقی الست  ** بر سر این شوره خاک زیردست  390
  • جوش کرد آن خاک و ما زان جوششیم  ** جرعه‌ی دیگر که بس بی‌کوششیم