English    Türkçe    فارسی   

5
3508-3557

  • گفت شه شه و آن شه کبرآورش  ** یک یک از شطرنج می‌زد بر سرش 
  • که بگیر اینک شهت ای قلتبان  ** صبر کرد آن دلقک و گفت الامان 
  • دست دیگر باختن فرمود میر  ** او چنان لرزان که عور از زمهریر  3510
  • باخت دست دیگر و شه مات شد  ** وقت شه شه گفتن و میقات شد 
  • بر جهید آن دلقک و در کنج رفت  ** شش نمد بر خود فکند از بیم تفت 
  • زیر بالشها و زیر شش نمد  ** خفت پنهان تا ز زخم شه رهد 
  • گفت شه هی هی چه کردی چیست این  ** گفت شه شه شه شه ای شاه گزین 
  • کی توان حق گفت جز زیر لحاف  ** با تو ای خشم‌آور آتش‌سجاف  3515
  • ای تو مات و من ز زخم شاه مات  ** می‌زنم شه شه به زیر رختهات 
  • چون محله پر شد از هیهای میر  ** وز لگد بر در زدن وز دار و گیر 
  • خلق بیرون جست زود از چپ و راست  ** کای مقدم وقت عفوست و رضاست 
  • مغز او خشکست و عقلش این زمان  ** کمترست از عقل و فهم کودکان 
  • زهد و پیری ضعف بر ضعف آمده  ** واندر آن زهدش گشادی ناشده  3520
  • رنج دیده گنج نادیده ز یار  ** کارها کرده ندیده مزد کار 
  • یا نبود آن کار او را خود گهر  ** یا نیامد وقت پاداش از قدر 
  • یا که بود آن سعی چون سعی جهود  ** یا جزا وابسته‌ی میقات بود 
  • مر ورا درد و مصیبت این بس است  ** که درین وادی پر خون بی‌کس است 
  • چشم پر درد و نشسته او به کنج  ** رو ترش کرده فرو افکنده لنج  3525
  • نه یکی کحال کو را غم خورد  ** نیش عقلی که به کحلی پی برد 
  • اجتهادی می‌کند با حزر و ظن  ** کار در بوکست تا نیکو شدن 
  • زان رهش دورست تا دیدار دوست  ** کو نجوید سر رئیسیش آرزوست 
  • ساعتی او با خدا اندر عتاب  ** که نصیبم رنج آمد زین حساب 
  • ساعتی با بخت خود اندر جدال  ** که همه پران و ما ببریده بال  3530
  • هر که محبوس است اندر بو و رنگ  ** گرچه در زهدست باشد خوش تنگ 
  • تا برون ناید ازین ننگین مناخ  ** کی شود خویش خوش و صدرش فراخ 
  • زاهدان را در خلا پیش از گشاد  ** کارد و استره نشاید هیچ داد 
  • کز ضجر خود را بدراند شکم  ** غصه‌ی آن بی‌مرادیها و غم 
  • قصد انداختن مصطفی علیه‌السلام خود را از کوه حری از وحشت دیر نمودن جبرئیل علیه‌السلام خود را به وی و پیدا شدن جبرئیل به وی کی مینداز کی ترا دولتها در پیش است 
  • مصطفی را هجر چون بفراختی  ** خویش را از کوه می‌انداختی  3535
  • تا بگفتی جبرئیلش هین مکن  ** که ترا بس دولتست از امر کن 
  • مصطفی ساکن شدی ز انداختن  ** باز هجران آوریدی تاختن 
  • باز خود را سرنگون از کوه او  ** می‌فکندی از غم و اندوه او 
  • باز خود پیدا شدی آن جبرئیل  ** که مکن این ای تو شاه بی‌بدیل 
  • هم‌چنین می‌بود تا کشف حجاب  ** تا بیابید آن گهر را او ز جیب  3540
  • بهر هر محنت چو خود را می‌کشند  ** اصل محنتهاست این چونش کشند 
  • از فدایی مردمان را حیرتیست  ** هر یکی از ما فدای سیرتیست 
  • ای خنک آنک فدا کردست تن  ** بهر آن کارزد فدای آن شدن 
  • هر یکی چونک فدایی فنیست  ** کاندر آن ره صرف عمر و کشتنیست 
  • کشتنی اندر غروبی یا شروق  ** که نه شایق ماند آنگه نه مشوق  3545
  • باری این مقبل فدای این فنست  ** کاندرو صد زندگی در کشتنست 
  • عاشق و معشوق و عشقش بر دوام  ** در دو عالم بهرمند و نیک‌نام 
  • یا کرامی ارحموا اهل الهوی  ** شانهم ورد التوی بعد التوی 
  • عفو کن ای میر بر سختی او  ** در نگر در درد و بدبختی او 
  • تا ز جرمت هم خدا عفوی کند  ** زلتت را مغفرت در آکند  3550
  • تو ز غفلت بس سبو بشکسته‌ای  ** در امید عفو دل در بسته‌ای 
  • عفو کن تا عفو یابی در جزا  ** می‌شکافد مو قدر اندر سزا 
  • جواب گفتن امیر مر آن شفیعان را و همسایگان زاهد را کی گستاخی چرا کرد و سبوی ما را چرا شکست من درین باب شفاعت قبول نخواهم کرد کی سوگند خورده‌ام کی سزای او را بدهم 
  • میر گفت او کیست کو سنگی زند  ** بر سبوی ما سبو را بشکند 
  • چون گذر سازد ز کویم شیر نر  ** ترس ترسان بگذرد با صد حذر 
  • بنده‌ی ما را چرا آزرد دل  ** کرد ما را پیش مهمانان خجل  3555
  • شربتی که به ز خون اوست ریخت  ** این زمان هم‌چون زنان از ما گریخت 
  • لیک جان از دست من او کی برد  ** گیر هم‌چون مرغ بالا بر پرد