English    Türkçe    فارسی   

5
375-424

  • جرعه خاک آمیز چون مجنون کند  ** مر ترا تا صاف او خود چون کند  375
  • هر کسی پیش کلوخی جامه‌چاک  ** که آن کلوخ از حسن آمد جرعه‌ناک 
  • جرعه‌ای بر ماه و خورشید و حمل  ** جرعه‌ای بر عرش و کرسی و زحل 
  • جرعه گوییش ای عجب یا کیمیا  ** که ز اسیبش بود چندین بها 
  • جد طلب آسیب او ای ذوفنون  ** لا یمس ذاک الا المطهرون 
  • جرعه‌ای بر زر و بر لعل و درر  ** جرعه‌ای بر خمر و بر نقل و ثمر  380
  • جرعه‌ای بر روی خوبان لطاف  ** تا چگونه باشد آن راواق صاف 
  • چون همی مالی زبان را اندرین  ** چون شوی چون بینی آن را بی ز طین 
  • چونک وقت مرگ آن جرعه‌ی صفا  ** زین کلوخ تن به مردن شد جدا 
  • آنچ می‌ماند کنی دفنش تو زود  ** این چنین زشتی بدان چون گشته بود 
  • جان چو بی این جیفه بنماید جمال  ** من نتانم گفت لطف آن وصال  385
  • مه چو بی‌این ابر بنماید ضیا  ** شرح نتوان کرد زان کار و کیا 
  • حبذا آن مطبخ پر نوش و قند  ** کین سلاطین کاسه‌لیسان ویند 
  • حبذا آن خرمن صحرای دین  ** که بود هر خرمن آن را دانه‌چین 
  • حبذا دریای عمر بی‌غمی  ** که بود زو هفت دریا شب‌نمی 
  • جرعه‌ای چون ریخت ساقی الست  ** بر سر این شوره خاک زیردست  390
  • جوش کرد آن خاک و ما زان جوششیم  ** جرعه‌ی دیگر که بس بی‌کوششیم 
  • گر روا بد ناله کردم از عدم  ** ور نبود این گفتنی نک تن زدم 
  • این بیان بط حرص منثنیست  ** از خلیل آموز که آن بط کشتنیست 
  • هست در بط غیر این بس خیر و شر  ** ترسم از فوت سخنهای دگر 
  • صفت طاوس و طبع او و سبب کشتن ابراهیم علیه‌السلام او را 
  • آمدیم اکنون به طاوس دورنگ  ** کو کند جلوه برای نام و ننگ  395
  • همت او صید خلق از خیر و شر  ** وز نتیجه و فایده‌ی آن بی‌خبر 
  • بی‌خبر چون دام می‌گیرد شکار  ** دام را چه علم از مقصود کار 
  • دام را چه ضر و چه نفع از گرفت  ** زین گرفت بیهده‌ش دارم شگفت 
  • ای برادر دوستان افراشتی  ** با دو صد دلداری و بگذاشتی 
  • کارت این بودست از وقت ولاد  ** صید مردم کردن از دام وداد  400
  • زان شکار و انبهی و باد و بود  ** دست در کن هیچ یابی تار و پود 
  • بیشتر رفتست و بیگاهست روز  ** تو به جد در صید خلقانی هنوز 
  • آن یکی می‌گیر و آن می‌هل ز دام  ** وین دگر را صید می‌کن چون لام 
  • باز این را می‌هل و می‌جو دگر  ** اینت لعب کودکان بی‌خبر 
  • شب شود در دام تو یک صید نی  ** دام بر تو جز صداع و قید نی  405
  • پس تو خود را صید می‌کردی به دام  ** که شدی محبوس و محرومی ز کام 
  • در زمانه صاحب دامی بود  ** هم‌چو ما احمق که صید خود کند 
  • چون شکار خوک آمد صید عام  ** رنج بی‌حد لقمه خوردن زو حرام 
  • آنک ارزد صید را عشقست و بس  ** لیک او کی گنجد اندر دام کس 
  • تو مگر آیی و صید او شوی  ** دام بگذاری به دام او روی  410
  • عشق می‌گوید به گوشم پست پست  ** صید بودن خوش‌تر از صیادیست 
  • گول من کن خویش را و غره شو  ** آفتابی را رها کن ذره شو 
  • بر درم ساکن شو و بی‌خانه باش  ** دعوی شمعی مکن پروانه باش 
  • تا ببینی چاشنی زندگی  ** سلطنت بینی نهان در بندگی 
  • نعل بینی بازگونه در جهان  ** تخته‌بندان را لقب گشته شهان  415
  • بس طناب اندر گلو و تاج دار  ** بر وی انبوهی که اینک تاجدار 
  • هم‌چو گور کافران بیرون حلل  ** اندرون قهر خدا عز و جل 
  • چون قبور آن را مجصص کرده‌اند  ** پرده‌ی پندار پیش آورده‌اند 
  • طبع مسکینت مجصص از هنر  ** هم‌چو نخل موم بی‌برگ و ثمر 
  • در بیان آنک لطف حق را همه کس داند و قهر حق را همه کس داند و همه از قهر حق گریزانند و به لطف حق در آویزان اما حق تعالی قهرها را در لطف پنهان کرد و لطفها را در قهر پنهان کرد نعل بازگونه و تلبیس و مکرالله بود تا اهل تمیز و ینظر به نور الله از حالی‌بینان و ظاهربینان جدا شوند کی لیبلوکم ایکم احسن عملا 
  • گفت درویشی به درویشی که تو  ** چون بدیدی حضرت حق را بگو  420
  • گفت بی‌چون دیدم اما بهر قال  ** بازگویم مختصر آن را مثال 
  • دیدمش سوی چپ او آذری  ** سوی دست راست جوی کوثری 
  • سوی چپش بس جهان‌سوز آتشی  ** سوی دست راستش جوی خوشی 
  • سوی آن آتش گروهی برده دست  ** بهر آن کوثر گروهی شاد و مست