English    Türkçe    فارسی   

5
3951-4000

  • هرچه اندیشید خنده می‌فزود  ** هم‌چو بند سیل ناگاهان گشود 
  • گریه و خنده غم و شادی دل  ** هر یکی را معدنی دان مستقل 
  • هر یکی را مخزنی مفتاح آن  ** ای برادر در کف فتاح دان 
  • هیچ ساکن می‌نشد آن خنده زو  ** پس خلیفه طیره گشت و تندخو 
  • زود شمشیر از غلافش بر کشید  ** گفت سر خنده واگو ای پلید  3955
  • در دلم زین خنده ظنی اوفتاد  ** راستی گو عشوه نتوانیم داد 
  • ور خلاف راستی بفریبیم  ** یا بهانه‌ی چرب آری تو به دم 
  • من بدانم در دل من روشنیست  ** بایدت گفتن هر آنچ گفتنیست 
  • در دل شاهان تو ماهی دان سطبر  ** گرچه گه گه شد ز غفلت زیر ابر 
  • یک چراغی هست در دل وقت گشت  ** وقت خشم و حرص آید زیر طشت  3960
  • آن فراست این زمان یار منست  ** گر نگویی آنچ حق گفتنست 
  • من بدین شمشیر برم گردنت  ** سود نبود خود بهانه کردنت 
  • ور بگویی راست آزادت کنم  ** حق یزدان نشکنم شادت کنم 
  • هفت مصحف آن زمان برهم نهاد  ** خورد سوگند و چنین تقریر داد 
  • فاش کردن آن کنیزک آن راز را با خلیفه از زخم شمشیر و اکراه خلیفه کی راست گو سبب این خنده را و گر نه بکشمت 
  • زن چو عاجز شد بگفت احوال را  ** مردی آن رستم صد زال را  3965
  • شرح آن گردک که اندر راه بود  ** یک به یک با آن خلیفه وا نمود 
  • شیر کشتن سوی خیمه آمدن  ** وان ذکر قایم چو شاخ کرگدن 
  • باز این سستی این ناموس‌کوش  ** کو فرو مرد از یکی خش خشت موش 
  • رازها را می‌کند حق آشکار  ** چون بخواهد رست تخم بد مکار 
  • آب و ابر و آتش و این آفتاب  ** رازها را می برآرد از تراب  3970
  • این بهار نو ز بعد برگ‌ریز  ** هست برهان وجود رستخیز 
  • در بهار آن سرها پیدا شود  ** هر چه خوردست این زمین رسوا شود 
  • بر دمد آن از دهان و از لبش  ** تا پدید آید ضمیر و مذهبش 
  • سر بیخ هر درختی و خورش  ** جملگی پیدا شود آن بر سرش 
  • هر غمی کز وی تو دل آزرده‌ای  ** از خمار می بود کان خورده‌ای  3975
  • لیک کی دانی که آن رنج خمار  ** از کدامین می بر آمد آشکار 
  • این خمار اشکوفه‌ی آن دانه است  ** آن شناسد کاگه و فرزانه است 
  • شاخ و اشکوفه نماند دانه را  ** نطفه کی ماند تن مردانه را 
  • نیست مانندا هیولا با اثر  ** دانه کی ماننده آمد با شجر 
  • نطفه از نانست کی باشد چو نان  ** مردم از نطفه‌ست کی باشد چنان  3980
  • جنی از نارست کی ماند به نار  ** از بخارست ابر و نبود چون بخار 
  • از دم جبریل عیسی شد پدید  ** کی به صورت هم‌چو او بد یا ندید 
  • آدم از خاکست کی ماند به خاک  ** هیچ انگوری نمی‌ماند به تاک 
  • کی بود دزدی به شکل پای‌دار  ** کی بود طاعت چو خلد پایدار 
  • هیچ اصلی نیست مانند اثر  ** پس ندانی اصل رنج و درد سر  3985
  • لیک بی‌اصلی نباشدت این جزا  ** بی‌گناهی کی برنجاند خدا 
  • آنچ اصلست و کشنده‌ی آن شی است  ** گر نمی‌ماند بوی هم از وی است 
  • پس بدان رنجت نتیجه‌ی زلتیست  ** آفت این ضربتت از شهوتیست 
  • گر ندانی آن گنه را ز اعتبار  ** زود زاری کن طلب کن اغتفار 
  • سجده کن صد بار می‌گوی ای خدا  ** نیست این غم غیر درخورد و سزا  3990
  • ای تو سبحان پاک از ظلم و ستم  ** کی دهی بی‌جرم جان را درد و غم 
  • من معین می‌ندانم جرم را  ** لیک هم جرمی بباید گرم را 
  • چون بپوشیدی سبب را ز اعتبار  ** دایما آن جرم را پوشیده دار 
  • که جزا اظهار جرم من بود  ** کز سیاست دزدیم ظاهر شود 
  • عزم کردن شاه چون واقف شد بر آن خیانت کی بپوشاند و عفو کند و او را به او دهد و دانست کی آن فتنه جزای او بود و قصد او بود و ظلم او بر صاحب موصل کی و من اساء فعلیها و ان ربک لبالمرصاد و ترسیدن کی اگر انتقام کشد آن انتقام هم بر سر او آید چنانک این ظلم و طمع بر سرش آمد 
  • شاه با خود آمد استغفار کرد  ** یاد جرم و زلت و اصرار کرد  3995
  • گفت با خود آنچ کردم با کسان  ** شد جزای آن به جان من رسان 
  • قصد جفت دیگران کردم ز جاه  ** بر من آمد آن و افتادم به چاه 
  • من در خانه‌ی کسی دیگر زدم  ** او در خانه‌ی مرا زد لاجرم 
  • هر که با اهل کسان شد فسق‌جو  ** اهل خود را دان که قوادست او 
  • زانک مثل آن جزای آن شود  ** چون جزای سیه مثلش بود  4000