English    Türkçe    فارسی   

5
409-458

  • آنک ارزد صید را عشقست و بس  ** لیک او کی گنجد اندر دام کس 
  • تو مگر آیی و صید او شوی  ** دام بگذاری به دام او روی  410
  • عشق می‌گوید به گوشم پست پست  ** صید بودن خوش‌تر از صیادیست 
  • گول من کن خویش را و غره شو  ** آفتابی را رها کن ذره شو 
  • بر درم ساکن شو و بی‌خانه باش  ** دعوی شمعی مکن پروانه باش 
  • تا ببینی چاشنی زندگی  ** سلطنت بینی نهان در بندگی 
  • نعل بینی بازگونه در جهان  ** تخته‌بندان را لقب گشته شهان  415
  • بس طناب اندر گلو و تاج دار  ** بر وی انبوهی که اینک تاجدار 
  • هم‌چو گور کافران بیرون حلل  ** اندرون قهر خدا عز و جل 
  • چون قبور آن را مجصص کرده‌اند  ** پرده‌ی پندار پیش آورده‌اند 
  • طبع مسکینت مجصص از هنر  ** هم‌چو نخل موم بی‌برگ و ثمر 
  • در بیان آنک لطف حق را همه کس داند و قهر حق را همه کس داند و همه از قهر حق گریزانند و به لطف حق در آویزان اما حق تعالی قهرها را در لطف پنهان کرد و لطفها را در قهر پنهان کرد نعل بازگونه و تلبیس و مکرالله بود تا اهل تمیز و ینظر به نور الله از حالی‌بینان و ظاهربینان جدا شوند کی لیبلوکم ایکم احسن عملا 
  • گفت درویشی به درویشی که تو  ** چون بدیدی حضرت حق را بگو  420
  • گفت بی‌چون دیدم اما بهر قال  ** بازگویم مختصر آن را مثال 
  • دیدمش سوی چپ او آذری  ** سوی دست راست جوی کوثری 
  • سوی چپش بس جهان‌سوز آتشی  ** سوی دست راستش جوی خوشی 
  • سوی آن آتش گروهی برده دست  ** بهر آن کوثر گروهی شاد و مست 
  • لیک لعب بازگونه بود سخت  ** پیش پای هر شقی و نیکبخت  425
  • هر که در آتش همی رفت و شرر  ** از میان آب بر می‌کرد سر 
  • هر که سوی آب می‌رفت از میان  ** او در آتش یافت می‌شد در زمان 
  • هر که سوی راست شد و آب زلال  ** سر ز آتش بر زد از سوی شمال 
  • وانک شد سوی شمال آتشین  ** سر برون می‌کرد از سوی یمین 
  • کم کسی بر سر این مضمر زدی  ** لاجرم کم کس در آن آتش شدی  430
  • جز کسی که بر سرش اقبال ریخت  ** کو رها کرد آب و در آتش گریخت 
  • کرده ذوق نقد را معبود خلق  ** لاجرم زین لعب مغبون بود خلق 
  • جوق‌جوق وصف صف از حرص و شتاب  ** محترز ز آتش گریزان سوی آب 
  • لاجرم ز آتش برآوردند سر  ** اعتبارالاعتبار ای بی‌خبر 
  • بانگ می‌زد آتش ای گیجان گول  ** من نیم آتش منم چشمه‌ی قبول  435
  • چشم‌بندی کرده‌اند ای بی‌نظر  ** در من آی و هیچ مگریز از شرر 
  • ای خلیل اینجا شرار و دود نیست  ** جز که سحر و خدعه‌ی نمرود نیست 
  • چون خلیل حق اگر فرزانه‌ای  ** آتش آب تست و تو پروانه‌ای 
  • جان پروانه همی‌دارد ندا  ** کای دریغا صد هزارم پر بدی 
  • تا همی سوزید ز آتش بی‌امان  ** کوری چشم و دل نامحرمان  440
  • بر من آرد رحم جاهل از خری  ** من برو رحم آرم از بینش‌وری 
  • خاصه این آتش که جان آبهاست  ** کار پروانه به عکس کار ماست 
  • او ببینند نور و در ناری رود  ** دل ببیند نار و در نوری شود 
  • این چنین لعب آمد از رب جلیل  ** تا ببینی کیست از آل خلیل 
  • آتشی را شکل آبی داده‌اند  ** واندر آتش چشمه‌ای بگشاده‌اند  445
  • ساحری صحن برنجی را به فن  ** صحن پر کرمی کند در انجمن 
  • خانه را او پر ز کزدمها نمود  ** از دم سحر و خود آن کزدم نبود 
  • چونک جادو می‌نماید صد چنین  ** چون بود دستان جادوآفرین 
  • لاجرم از سحر یزدان قرن قرن  ** اندر افتادند چون زن زیر پهن 
  • ساحرانشان بنده بودند و غلام  ** اندر افتادند چون صعوه به دام  450
  • هین بخوان قرآن ببین سحر حلال  ** سرنگونی مکرهای کالجبال 
  • من نیم فرعون کایم سوی نیل  ** سوی آتش می‌روم من چون خلیل 
  • نیست آتش هست آن ماء معین  ** وآن دگر از مکر آب آتشین 
  • پس نکو گفت آن رسول خوش‌جواز  ** ذره‌ای عقلت به از صوم و نماز 
  • زانک عقلت جوهرست این دو عرض  ** این دو در تکمیل آن شد مفترض  455
  • تا جلا باشد مر آن آیینه را  ** که صفا آید ز طاعت سینه را 
  • لیک گر آیینه از بن فاسدست  ** صیقل او را دیر باز آرد به دست 
  • وان گزین آیینه که خوش مغرس است  ** اندکی صیقل گری آن را بس است 
  • تفاوت عقول در اصل فطرت خلاف معتزله کی ایشان گویند در اصل عقول جز وی برابرند این افزونی و تفاوت از تعلم است و ریاضت و تجربه