English    Türkçe    فارسی   

5
444-493

  • این چنین لعب آمد از رب جلیل  ** تا ببینی کیست از آل خلیل 
  • آتشی را شکل آبی داده‌اند  ** واندر آتش چشمه‌ای بگشاده‌اند  445
  • ساحری صحن برنجی را به فن  ** صحن پر کرمی کند در انجمن 
  • خانه را او پر ز کزدمها نمود  ** از دم سحر و خود آن کزدم نبود 
  • چونک جادو می‌نماید صد چنین  ** چون بود دستان جادوآفرین 
  • لاجرم از سحر یزدان قرن قرن  ** اندر افتادند چون زن زیر پهن 
  • ساحرانشان بنده بودند و غلام  ** اندر افتادند چون صعوه به دام  450
  • هین بخوان قرآن ببین سحر حلال  ** سرنگونی مکرهای کالجبال 
  • من نیم فرعون کایم سوی نیل  ** سوی آتش می‌روم من چون خلیل 
  • نیست آتش هست آن ماء معین  ** وآن دگر از مکر آب آتشین 
  • پس نکو گفت آن رسول خوش‌جواز  ** ذره‌ای عقلت به از صوم و نماز 
  • زانک عقلت جوهرست این دو عرض  ** این دو در تکمیل آن شد مفترض  455
  • تا جلا باشد مر آن آیینه را  ** که صفا آید ز طاعت سینه را 
  • لیک گر آیینه از بن فاسدست  ** صیقل او را دیر باز آرد به دست 
  • وان گزین آیینه که خوش مغرس است  ** اندکی صیقل گری آن را بس است 
  • تفاوت عقول در اصل فطرت خلاف معتزله کی ایشان گویند در اصل عقول جز وی برابرند این افزونی و تفاوت از تعلم است و ریاضت و تجربه 
  • این تفاوت عقلها را نیک دان  ** در مراتب از زمین تا آسمان 
  • هست عقلی هم‌چو قرص آفتاب  ** هست عقلی کمتر از زهره و شهاب  460
  • هست عقلی چون چراغی سرخوشی  ** هست عقلی چون ستاره‌ی آتشی 
  • زانک ابر از پیش آن چون وا جهد  ** نور یزدان‌بین خردها بر دهد 
  • عقل جزوی عقل را بدنام کرد  ** کام دنیا مرد را بی‌کام کرد 
  • آن ز صیدی حسن صیادی بدید  ** وین ز صیادی غم صیدی کشید 
  • آن ز خدمت ناز مخدومی بیافت  ** وآن ز مخدومی ز راه عز بتافت  465
  • آن ز فرعونی اسیر آب شد  ** وز اسیری سبط صد سهراب شد 
  • لعب معکوسست و فرزین‌بند سخت  ** حیله کم کن کار اقبالست و بخت 
  • بر حیال و حیله کم تن تار را  ** که غنی ره کم دهد مکار را 
  • مکر کن در راه نیکو خدمتی  ** تا نبوت یابی اندر امتی 
  • مکر کن تا وا رهی از مکر خود  ** مکر کن تا فرد گردی از جسد  470
  • مکر کن تا کمترین بنده شوی  ** در کمی رفتی خداونده شوی 
  • روبهی و خدمت ای گرگ کهن  ** هیچ بر قصد خداوندی مکن 
  • لیک چون پروانه در آتش بتاز  ** کیسه‌ای زان بر مدوز و پاک باز 
  • زور را بگذار و زاری را بگیر  ** رحم سوی زاری آید ای فقیر 
  • زاری مضطر تشنه معنویست  ** زاری سرد دروغ آن غویست  475
  • گریه‌ی اخوان یوسف حیلتست  ** که درونشان پر ز رشک و علتست 
  • حکایت آن اعرابی کی سگ او از گرسنگی می‌مرد و انبان او پر نان و بر سگ نوحه می‌کرد و شعر می‌گفت و می‌گریست و سر و رو می‌زد و دریغش می‌آمد لقمه‌ای از انبان به سگ دادن 
  • آن سگی می‌مرد و گریان آن عرب  ** اشک می‌بارید و می‌گفت ای کرب 
  • سایلی بگذشت و گفت این گریه چیست  ** نوحه و زاری تو از بهر کیست 
  • گفت در ملکم سگی بد نیک‌خو  ** نک همی‌میرد میان راه او 
  • روز صیادم بد و شب پاسبان  ** تیزچشم و صیدگیر و دزدران  480
  • گفت رنجش چیست زخمی خورده است  ** گفت جوع الکلب زارش کرده است 
  • گفت صبری کن برین رنج و حرض  ** صابران را فضل حق بخشد عوض 
  • بعد از آن گفتش کای سالار حر  ** چیست اندر دستت این انبان پر 
  • گفت نان و زاد و لوت دوش من  ** می‌کشانم بهر تقویت بدن 
  • گفت چون ندهی بدان سگ نان و زاد  ** گفت تا این حد ندارم مهر و داد  485
  • دست ناید بی‌درم در راه نان  ** لیک هست آب دو دیده رایگان 
  • گفت خاکت بر سر ای پر باد مشک  ** که لب نان پیش تو بهتر ز اشک 
  • اشک خونست و به غم آبی شده  ** می‌نیرزد خاک خون بیهده 
  • کل خود را خوار کرد او چون بلیس  ** پاره‌ی این کل نباشد جز خسیس 
  • من غلام آنک نفروشد وجود  ** جز بدان سلطان با افضال و جود  490
  • چون بگرید آسمان گریان شود  ** چون بنالد چرخ یا رب خوان شود 
  • من غلام آن مس همت‌پرست  ** کو به غیر کیمیا نارد شکست 
  • دست اشکسته برآور در دعا  ** سوی اشکسته پرد فضل خدا