English    Türkçe    فارسی   

5
503-552

  • گر بدی غیر تو در دم لا شدی  ** صید چشم و سخره‌ی افنا شدی 
  • لیک آمد عصمتی دامن‌کشان  ** وین که لغزیدی بد از بهر نشان 
  • عبرتی گیر اندر آن که کن نگاه  ** برگ خود عرضه مکن ای کم ز کاه  505
  • تفسیر و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم الایه 
  • یا رسول‌الله در آن نادی کسان  ** می‌زنند از چشم بد بر کرکسان 
  • از نظرشان کله‌ی شیر عرین  ** وا شکافد تا کند آن شیر انین 
  • بر شتر چشم افکند هم‌چون حمام  ** وانگهان بفرستد اندر پی غلام 
  • که برو از پیه این اشتر بخر  ** بیند اشتر را سقط او راه بر 
  • سر بریده از مرض آن اشتری  ** کو بتگ با اسب می‌کردی مری  510
  • کز حسد وز چشم بد بی‌هیچ شک  ** سیر و گردش را بگرداند فلک 
  • آب پنهانست و دولاب آشکار  ** لیک در گردش بود آب اصل کار 
  • چشم نیکو شد دوای چشم بد  ** چشم بد را لا کند زیر لگد 
  • سبق رحمت‌راست و او از رحمتست  ** چشم بد محصول قهر و لعنتست 
  • رحمتش بر نقمتش غالب شود  ** چیره زین شد هر نبی بر ضد خود  515
  • کو نتیجه‌ی رحمتست و ضد او  ** از نتیجه‌ی قهر بود آن زشت‌رو 
  • حرص بط یکتاست این پنجاه تاست  ** حرص شهوت مار و منصب اژدهاست 
  • حرص بط از شهوت حلقست و فرج  ** در ریاست بیست چندانست درج 
  • از الوهیت زند در جاه لاف  ** طامع شرکت کجا باشد معاف 
  • زلت آدم ز اشکم بود و باه  ** وآن ابلیس از تکبر بود و جاه  520
  • لاجرم او زود استغفار کرد  ** وآن لعین از توبه استکبار کرد 
  • حرص حلق و فرج هم خود بدرگیست  ** لیک منصب نیست آن اشکستگیست 
  • بیخ و شاخ این ریاست را اگر  ** باز گویم دفتری باید دگر 
  • اسپ سرکش را عرب شیطانش خواند  ** نی ستوری را که در مرعی بماند 
  • شیطنت گردن کشی بد در لغت  ** مستحق لعنت آمد این صفت  525
  • این جهان محدود و آن خود بی حدست ** نقش و صورت پیش آن معنی سدست
  • آن نخواهد کین بود بر پشت خاک  ** تا ملک بکشد پدر را ز اشتراک 
  • آن شنیدستی که الملک عقیم  ** قطع خویشی کرد ملکت‌جو ز بیم 
  • که عقیمست و ورا فرزند نیست  ** هم‌چو آتش با کسش پیوند نیست 
  • هر چه یابد او بسوزد بر درد  ** چون نیابد هیچ خود را می‌خورد  530
  • هیچ شو وا ره تو از دندان او  ** رحم کم جو از دل سندان او 
  • چونک گشتی هیچ از سندان مترس  ** هر صباح از فقر مطلق گیر درس 
  • هست الوهیت ردای ذوالجلال  ** هر که در پوشد برو گردد وبال 
  • تاج از آن اوست آن ما کمر  ** وای او کز حد خود دارد گذر 
  • فتنه‌ی تست این پر طاووسیت  ** که اشتراکت باید و قدوسیت  535
  • قصه‌ی آن حکیم کی دید طاوسی را کی پر زیبای خود را می‌کند به منقار و می‌انداخت و تن خود را کل و زشت می‌کرد از تعجب پرسید کی دریغت نمی‌آید گفت می‌آید اما پیش من جان از پر عزیزتر است و این پر عدوی جان منست 
  • پر خود می‌کند طاوسی به دشت  ** یک حکیمی رفته بود آنجا بگشت 
  • گفت طاوسا چنین پر سنی  ** بی‌دریغ از بیخ چون برمی‌کنی 
  • خود دلت چون می‌دهد تا این حلل  ** بر کنی اندازیش اندر وحل 
  • هر پرت را از عزیزی و پسند  ** حافظان در طی مصحف می‌نهند 
  • بهر تحریک هوای سودمند  ** از پر تو بادبیزن می‌کنند  540
  • این چه ناشکری و چه بی‌باکیست  ** تو نمی‌دانی که نقاشش کیست 
  • یا همی‌دانی و نازی می‌کنی  ** قاصدا قلع طرازی می‌کنی 
  • ای بسا نازا که گردد آن گناه  ** افکند مر بنده را از چشم شاه 
  • ناز کردن خوشتر آید از شکر  ** لیک کم خایش که دارد صد خطر 
  • ایمن آبادست آن راه نیاز  ** ترک نازش گیر و با آن ره بساز  545
  • ای بسا نازآوری زد پر و بال  ** آخر الامر آن بر آن کس شد وبال 
  • خوشی ناز ار دمی بفرازدت  ** بیم و ترس مضمرش بگدازدت 
  • وین نیاز ار چه که لاغر می‌کند  ** صدر را چون بدر انور می‌کند 
  • چون ز مرده زنده بیرون می‌کشد  ** هر که مرده گشت او دارد رشد 
  • چون ز زنده مرده بیرون می‌کند  ** نفس زنده سوی مرگی می‌تند  550
  • مرده شو تا مخرج الحی الصمد  ** زنده‌ای زین مرده بیرون آورد 
  • دی شوی بینی تو اخراج بهار  ** لیل گردی بینی ایلاج نهار