English    Türkçe    فارسی   

5
676-725

  • گفت او بهر فنایت ریختم  ** گفت من هم در فنا بگریختم 
  • این شعاع باقی آمد مفترض  ** نه شعاع شمع فانی عرض 
  • شمع چون در نار شد کلی فنا  ** نه اثر بینی ز شمع و نه ضیا 
  • هست اندر دفع ظلمت آشکار  ** آتش صورت به مومی پایدار 
  • برخلاف موم شمع جسم کان  ** تا شود کم گردد افزون نور جان  680
  • این شعاع باقی و آن فانیست  ** شمع جان را شعله‌ی ربانیست 
  • این زبانه‌ی آتشی چون نور بود  ** سایه‌ی فانی شدن زو دور بود 
  • ابر را سایه بیفتد در زمین  ** ماه را سایه نباشد همنشین 
  • بی‌خودی بی‌ابریست ای نیک‌خواه  ** باشی اندر بی‌خودی چون قرص ماه 
  • باز چون ابری بیاید رانده  ** رفت نور از مه خیالی مانده  685
  • از حجاب ابر نورش شد ضعیف  ** کم ز ماه نو شد آن بدر شریف 
  • مه خیالی می‌نماید ز ابر و گرد  ** ابر تن ما را خیال‌اندیش کرد 
  • لطف مه بنگر که این هم لطف اوست  ** که بگفت او ابرها ما را عدوست 
  • مه فراغت دارد از ابر و غبار  ** بر فراز چرخ دارد مه مدار 
  • ابر ما را شد عدو و خصم جان  ** که کند مه را ز چشم ما نهان  690
  • حور را این پرده زالی می‌کند  ** بدر را کم از هلالی می‌کند 
  • ماه ما را در کنار عز نشاند  ** دشمن ما را عدوی خویش خواند 
  • تاب ابر و آب او خود زین مهست  ** هر که مه خواند ابر را بس گمرهست 
  • نور مه بر ابر چون منزل شدست  ** روی تاریکش ز مه مبدل شدست 
  • گرچه همرنگ مهست و دولتیست  ** اندر ابر آن نور مه عاریتیست  695
  • در قیامت شمس و مه معزول شد  ** چشم در اصل ضیا مشغول شد 
  • تا بداند ملک را از مستعار  ** وین رباط فانی از دارالقرار 
  • دایه عاریه بود روزی سه چار  ** مادرا ما را تو گیر اندر کنار 
  • پر من ابرست و پرده‌ست و کثیف  ** ز انعکاس لطف حق شد او لطیف 
  • بر کنم پر را و حسنش را ز راه  ** تا ببینم حسن مه را هم ز ماه  700
  • من نخواهم دایه مادر خوشترست  ** موسی‌ام من دایه‌ی من مادرست 
  • من نخواهم لطف مه از واسطه  ** که هلاک قوم شد این رابطه 
  • یا مگر ابری شود فانی راه  ** تا نگردد او حجاب روی ماه 
  • صورتش بنماید او در وصف لا  ** هم‌چو جسم انبیا و اولیا 
  • آنچنان ابری نباشد پرده‌بند  ** پرده‌در باشد به معنی سودمند  705
  • آن‌چنان که اندر صباح روشنی  ** قطره می‌بارید و بالا ابر نی 
  • معجزه‌ی پیغامبری بود آن سقا  ** گشته ابر از محو هم‌رنگ سما 
  • بود ابر و رفته از وی خوی ابر  ** این چنین گردد تن عاشق به صبر 
  • تن بود اما تنی گم گشته زو  ** گشته مبدل رفته از وی رنگ و بو 
  • پر پی غیرست و سر از بهر من  ** خانه‌ی سمع و بصر استون تن  710
  • جان فدا کردن برای صید غیر  ** کفر مطلق دان و نومیدی ز خیر 
  • هین مشو چون قند پیش طوطیان  ** بلک زهری شو شو آمن از زیان 
  • یا برای شادباشی در خطاب  ** خویش چون مردار کن پی کلاب 
  • پس خضر کشتی برای این شکست  ** تا که آن کشتی ز غاصب باز رست 
  • فقر فخری بهر آن آمد سنی  ** تا ز طماعان گریزم در غنی  715
  • گنجها را در خرابی زان نهند  ** تا ز حرص اهل عمران وا رهند 
  • پر نتانی کند رو خلوت گزین  ** تا نگردی جمله خرج آن و این 
  • زآنک تو هم لقمه‌ای هم لقمه‌خوار  ** آکل و ماکولی ای جان هوش‌دار 
  • در بیان آنک ما سوی الله هر چیزی آکل و ماکولست هم‌چون آن مرغی کی قصد صید ملخ می‌کرد و به صید ملخ مشغول می‌بود و غافل بود از باز گرسنه کی از پس قفای او قصد صید او داشت اکنون ای آدمی صیاد آکل از صیاد و آکل خود آمن مباش اگر چه نمی‌بینیش به نظر چشم به نظر دلیل و عبرتش می‌بین تا چشم نیز باز شدن 
  • مرغکی اندر شکار کرم بود  ** گربه فرصت یافت او را در ربود 
  • آکل و ماکول بود و بی‌خبر  ** در شکار خود ز صیادی دگر  720
  • دزد گرچه در شکار کاله‌ایست  ** شحنه با خصمانش در دنباله‌ایست 
  • عقل او مشغول رخت و قفل و در  ** غافل از شحنه‌ست و از آه سحر 
  • او چنان غرقست در سودای خود  ** غافلست از طالب و جویای خود 
  • گر حشیش آب و هوایی می‌خورد  ** معده‌ی حیوانش در پی می‌چرد 
  • آکل و ماکول آمد آن گیاه  ** هم‌چنین هر هستیی غیر اله  725