English    Türkçe    فارسی   

5
769-818

  • گفت انظرنی الی یوم الجزا  ** کاشکی گفتی که تبنا ربنا 
  • عمر بی توبه همه جان کندنست  ** مرگ حاضر غایب از حق بودنست  770
  • عمر و مرگ این هر دو با حق خوش بود  ** بی‌خدا آب حیات آتش بود 
  • آن هم از تاثیر لعنت بود کو  ** در چنان حضرت همی‌شد عمرجو 
  • از خدا غیر خدا را خواستن  ** ظن افزونیست و کلی کاستن 
  • خاصه عمری غرق در بیگانگی  ** در حضور شیر روبه‌شانگی 
  • عمر بیشم ده که تا پس‌تر روم  ** مهلم افزون کن که تا کمتر شوم  775
  • تا که لعنت را نشانه او بود  ** بد کسی باشد که لعنت‌جو بود 
  • عمر خوش در قرب جان پروردنست  ** عمر زاغ از بهر سرگین خوردنست 
  • عمر بیشم ده که تا گه می‌خورم  ** دایم اینم ده که بس بدگوهرم 
  • گرنه گه خوارست آن گنده‌دهان  ** گویدی کز خوی زاغم وا رهان 
  • مناجات 
  • ای مبدل کرده خاکی را به زر  ** خاک دیگر را بکرده بوالبشر  780
  • کار تو تبدیل اعیان و عطا  ** کار من سهوست و نسیان و خطا 
  • سهو و نسیان را مبدل کن به علم  ** من همه خلمم مرا کن صبر و حلم 
  • ای که خاک شوره را تو نان کنی  ** وی که نان مرده را تو جان کنی 
  • ای که جان خیره را رهبر کنی  ** وی که بی‌ره را تو پیغمبر کنی 
  • می‌کنی جزو زمین را آسمان  ** می‌فزایی در زمین از اختران  785
  • هر که سازد زین جهان آب حیات  ** زوترش از دیگران آید ممات 
  • دیده‌ی دل کو به گردون بنگریست  ** دید که اینجا هر دمی میناگریست 
  • قلب اعیانست و اکسیری محیط  ** ایتلاف خرقه‌ی تن بی‌مخیط 
  • تو از آن روزی که در هست آمدی  ** آتشی یا بادی یا خاکی بدی 
  • گر بر آن حالت ترا بودی بقا  ** کی رسیدی مر ترا این ارتقا  790
  • از مبدل هستی اول نماند  ** هستی بهتر به جای آن نشاند 
  • هم‌چنین تا صد هزاران هستها  ** بعد یکدیگر دوم به ز ابتدا 
  • از مبدل بین وسایط را بمان  ** کز وسایط دور گردی ز اصل آن 
  • واسطه هر جا فزون شد وصل جست  ** واسطه کم ذوق وصل افزونترست 
  • از سبب‌دانی شود کم حیرتت  ** حیرت تو ره دهد در حضرتت  795
  • این بقاها از فناها یافتی  ** از فنااش رو چرا برتافتی 
  • زان فناها چه زیان بودت که تا  ** بر بقا چفسیده‌ای ای نافقا 
  • چون دوم از اولینت بهترست  ** پس فنا جو و مبدل را پرست 
  • صد هزاران حشر دیدی ای عنود  ** تاکنون هر لحظه از بدو وجود 
  • از جماد بی‌خبر سوی نما  ** وز نما سوی حیات و ابتلا  800
  • باز سوی عقل و تمییزات خوش  ** باز سوی خارج این پنج و شش 
  • تا لب بحر این نشان پایهاست  ** پس نشان پا درون بحر لاست 
  • زانک منزلهای خشکی ز احتیاط  ** هست دهها و وطنها و رباط 
  • باز منزلهای دریا در وقوف  ** وقت موج و حبس بی‌عرصه و سقوف 
  • نیست پیدا آن مراحل را سنام  ** نه نشانست آن منازل را نه نام  805
  • هست صد چندان میان منزلین  ** آن طرف که از نما تا روح عین 
  • در فناها این بقاها دیده‌ای  ** بر بقای جسم چون چفسیده‌ای 
  • هین بده ای زاغ این جان باز باش  ** پیش تبدیل خدا جانباز باش 
  • تازه می‌گیر و کهن را می‌سپار  ** که هر امسالت فزونست از سه پار 
  • گر نباشی نخل‌وار ایثار کن  ** کهنه بر کهنه نه و انبار کن  810
  • کهنه و گندیده و پوسیده را  ** تحفه می‌بر بهر هر نادیده را 
  • آنک نو دید او خریدار تو نیست  ** صید حقست او گرفتار تو نیست 
  • هر کجا باشند جوق مرغ کور  ** بر تو جمع آیند ای سیلاب شور 
  • تا فزاید کوری از شورابها  ** زانک آب شور افزاید عمی 
  • اهل دنیا زان سبب اعمی‌دل‌اند  ** شارب شورابه‌ی آب و گل‌اند  815
  • شور می‌ده کور می‌خر در جهان  ** چون نداری آب حیوان در نهان 
  • با چنین حالت بقا خواهی و یاد  ** هم‌چو زنگی در سیه‌رویی تو شاد 
  • در سیاهی زنگی زان آسوده است  ** کو ز زاد و اصل زنگی بوده است