English    Türkçe    فارسی   

5
826-875

  • آنک او بعد از رئیسی خوار شد  ** وآن توانگر هم که بی‌دینار شد 
  • وآن سوم آن عالمی که اندر جهان  ** مبتلی گردد میان ابلهان 
  • زانک از عزت به خواری آمدن  ** هم‌چو قطع عضو باشد از بدن 
  • عضو گردد مرده کز تن وا برید  ** نو بریده جنبد اما نی مدید 
  • هر که از جام الست او خورد پار  ** هستش امسال آفت رنج و خمار  830
  • وآنک چون سگ ز اصل کهدانی بود  ** کی مرورا حرص سلطانی بود 
  • توبه او جوید که کردست او گناه  ** آه او گوید که گم کردست راه 
  • قصه‌ی محبوس شدن آن آهوبچه در آخر خران و طعنه‌ی آن خران ببر آن غریب گاه به جنگ و گاه به تسخر و مبتلی گشتن او به کاه خشک کی غذای او نیست و این صفت بنده‌ی خاص خداست میان اهل دنیا و اهل هوا و شهوت کی الاسلام بدا غریبا و سیعود غریبا فطوبی للغرباء صدق رسول الله 
  • آهوی را کرد صیادی شکار  ** اندر آخر کردش آن بی‌زینهار 
  • آخری را پر ز گاوان و خران  ** حبس آهو کرد چون استمگران 
  • آهو از وحشت به هر سو می‌گریخت  ** او به پیش آن خران شب کاه ریخت  835
  • از مجاعت و اشتها هر گاو و خر  ** کاه را می‌خورد خوشتر از شکر 
  • گاه آهو می‌رمید از سو به سو  ** گه ز دود و گرد که می‌تافت رو 
  • هرکرا با ضد خود بگذاشتند  ** آن عقوبت را چو مرگ انگاشتند 
  • تا سلیمان گفت که آن هدهد اگر  ** هجر را عذری نگوید معتبر 
  • بکشمش یا خود دهم او را عذاب  ** یک عذاب سخت بیرون از حساب  840
  • هان کدامست آن عذاب این معتمد  ** در قفص بودن به غیر جنس خود 
  • زین بدن اندر عذابی ای بشر  ** مرغ روحت بسته با جنسی دگر 
  • روح بازست و طبایع زاغها  ** دارد از زاغان و چغدان داغها 
  • او بمانده در میانشان زارزار  ** هم‌چو بوبکری به شهر سبزوار 
  • حکایت محمد خوارزمشاه کی شهر سبزوار کی همه رافضی باشند به جنگ بگرفت اما جان خواستند گفت آنگه امان دهم کی ازین شهر پیش من به هدیه ابوبکر نامی بیارید 
  • شد محمد الپ الغ خوارزمشاه  ** در قتال سبزوار پر پناه  845
  • تنگشان آورد لشکرهای او  ** اسپهش افتاد در قتل عدو 
  • سجده آوردند پیشش کالامان  ** حلقه‌مان در گوش کن وا بخش جان 
  • هر خراج و صلتی که بایدت  ** آن ز ما هر موسمی افزایدت 
  • جان ما آن توست ای شیرخو  ** پیش ما چندی امانت باش گو 
  • گفت نرهانید از من جان خویش  ** تا نیاریدم ابوبکری به پیش  850
  • تا مرا بوبکر نام از شهرتان  ** هدیه نارید ای رمیده امتان 
  • بدرومتان هم‌چو کشت ای قوم دون  ** نه خراج استانم و نه هم فسون 
  • بس جوال زر کشیدندش به راه  ** کز چنین شهری ابوبکری مخواه 
  • کی بود بوبکر اندر سبزوار  ** یا کلوخ خشک اندر جویبار 
  • رو بتابید از زر و گفت ای مغان  ** تا نیاریدم ابوبکر ارمغان  855
  • هیچ سودی نیست کودک نیستم  ** تا به زر و سیم حیران بیستم 
  • تا نیاری سجده نرهی ای زبون  ** گر بپیمایی تو مسجد را به کون 
  • منهیان انگیختند از چپ و راست  ** که اندرین ویرانه بوبکری کجاست 
  • بعد سه روز و سه شب که اشتافتند  ** یک ابوبکری نزاری یافتند 
  • ره گذر بود و بمانده از مرض  ** در یکی گوشه‌ی خرابه پر حرض  860
  • خفته بود او در یکی کنجی خراب  ** چون بدیدندش بگفتندش شتاب 
  • خیز که سلطان ترا طالب شدست  ** کز تو خواهد شهر ما از قتل رست 
  • گفت اگر پایم بدی یا مقدمی  ** خود به راه خود به مقصد رفتمی 
  • اندرین دشمن‌کده کی ماندمی  ** سوی شهر دوستان می‌راندمی 
  • تخته‌ی مرده‌کشان بفراشتند  ** وان ابوبکر مرا برداشتند  865
  • سوی خوارمشاه حمالان کشان  ** می‌کشیدندش که تا بیند نشان 
  • سبزوارست این جهان و مرد حق  ** اندرین جا ضایعست و ممتحق 
  • هست خوارمشاه یزدان جلیل  ** دل همی خواهد ازین قوم رذیل 
  • گفت لا ینظر الی تصویرکم  ** فابتغوا ذا القلب فی‌تدبیر کم 
  • من ز صاحب‌دل کنم در تو نظر  ** نه به نقش سجده و ایثار زر  870
  • تو دل خود را چو دل پنداشتی  ** جست و جوی اهل دل بگذاشتی 
  • دل که گر هفصد چو این هفت آسمان  ** اندرو آید شود یاوه و نهان 
  • این چنین دل ریزه‌ها را دل مگو  ** سبزوار اندر ابوبکری بجو 
  • صاحب دل آینه‌ی شش‌رو شود  ** حق ازو در شش جهت ناظر بود 
  • هر که اندر شش جهت دارد مقر  ** نکندش بی‌واسطه‌ی او حق نظر  875