English    Türkçe    فارسی   

5
961-1010

  • دید او آن غنج و برجست سبک  ** چون تجلی حق از پرده‌ی تنک 
  • تفسیر خلقنا الانسان فی احسن تقویم ثم رددناه اسفل سافلین و تفسیر و من نعمره ننکسه فی الخلق 
  • آدم حسن و ملک ساجد شده  ** هم‌چو آدم باز معزول آمده 
  • گفت آوه بعد هستی نیستی  ** گفت جرمت این که افزون زیستی 
  • جبرئیلش می‌کشاند مو کشان  ** که برو زین خلد و از جوق خوشان 
  • گفت بعد از عز این اذلال چیست  ** گفت آن دادست و اینت داوریست  965
  • جبرئیلا سجده می‌کردی به جان  ** چون کنون می‌رانیم تو از جنان 
  • حله می‌پرد ز من در امتحان  ** هم‌چو برگ از نخ در فصل خزان 
  • آن رخی که تاب او بد ماه‌وار  ** شد به پیری هم‌چو پشت سوسمار 
  • وان سر و فرق گش شعشع شده  ** وقت پیری ناخوش و اصلع شده 
  • وان قد صف در نازان چون سنان  ** گشته در پیری دو تا هم‌چون کمان  970
  • رنگ لاله گشته رنگ زعفران  ** زور شیرش گشته چون زهره‌ی زنان 
  • آنک مردی در بغل کردی به فن  ** می‌بگیرندش بغل وقت شدن 
  • این خود آثار غم و پژمردگیست  ** هر یکی زینها رسول مردگیست 
  • تفسیر اسفل سافلین الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات فلهم اجر غیر مومنون 
  • لیک گر باشد طبیبش نور حق  ** نیست از پیری و تب نقصان و دق 
  • سستی او هست چون سستی مست  ** که اندر آن سستیش رشک رستمست  975
  • گر بمیرد استخوانش غرق ذوق  ** ذره ذره‌ش در شعاع نور شوق 
  • وآنک آنش نیست باغ بی‌ثمر  ** که خزانش می‌کند زیر و زبر 
  • گل نماند خارها ماند سیاه  ** زرد و بی‌مغز آمده چون تل کاه 
  • تا چه زلت کرد آن باغ ای خدا  ** که ازو این حله‌ها گردد جدا 
  • خویشتن را دید و دید خویشتن  ** زهر قتالست هین ای ممتحن  980
  • شاهدی کز عشق او عالم گریست  ** عالمش می‌راند از خود جرم چیست 
  • جرم آنک زیور عاریه بست  ** کرد دعوی کین حلل ملک منست 
  • واستانیم آن که تا داند یقین  ** خرمن آن ماست خوبان دانه‌چین 
  • تا بداند کان حلل عاریه بود  ** پرتوی بود آن ز خورشید وجود 
  • آن جمال و قدرت و فضل و هنر  ** ز آفتاب حسن کرد این سو سفر  985
  • باز می‌گردند چون استارها  ** نور آن خورشید ازین دیوارها 
  • پرتو خورشید شد وا جایگاه  ** ماند هر دیوار تاریک و سیاه 
  • آنک کرد او در رخ خوبانت دنگ  ** نور خورشیدست از شیشه‌ی سه رنگ 
  • شیشه‌های رنگ رنگ آن نور را  ** می‌نمایند این چنین رنگین بما 
  • چون نماند شیشه‌های رنگ‌رنگ  ** نور بی‌رنگت کند آنگاه دنگ  990
  • خوی کن بی‌شیشه دیدن نور را  ** تا چو شیشه بشکند نبود عمی 
  • قانعی با دانش آموخته  ** در چراغ غیر چشم افروخته 
  • او چراغ خویش برباید که تا  ** تو بدانی مستعیری نی‌فتا 
  • گر تو کردی شکر و سعی مجتهد  ** غم مخور که صد چنان بازت دهد 
  • ور نکردی شکر اکنون خون گری  ** که شدست آن حسن از کافر بری  995
  • امة الکفران اضل اعمالهم  ** امة الایمان اصلح بالهم 
  • گم شد از بی‌شکر خوبی و هنر  ** که دگر هرگز نبیند زان اثر 
  • خویشی و بی‌خویشی و سکر وداد  ** رفت زان سان که نیاردشان به یاد 
  • که اضل اعمالهم ای کافران  ** جستن کامست از هر کام‌ران 
  • جز ز اهل شکر و اصحاب وفا  ** که مریشان راست دولت در قفا  1000
  • دولت رفته کجا قوت دهد  ** دولت آینده خاصیت دهد 
  • قرض ده زین دولت اندر اقرضوا  ** تا که صد دولت ببینی پیش رو 
  • اندکی زین شرب کم کن بهر خویش  ** تا که حوض کوثری یابی به پیش 
  • جرعه بر خاک وفا آنکس که ریخت  ** کی تواند صید دولت زو گریخت 
  • خوش کند دلشان که اصلح بالهم  ** رد من بعد التوی انزالهم  1005
  • ای اجل وی ترک غارت‌ساز ده  ** هر چه بردی زین شکوران باز ده 
  • وا دهد ایشان بنپذیرند آن  ** زانک منعم گشته‌اند از رخت جان 
  • صوفییم و خرقه‌ها انداختیم  ** باز نستانیم چون در باختیم 
  • ما عوض دیدیم آنگه چون عوض  ** رفت از ما حاجت و حرص و غرض 
  • ز آب شور و مهلکی بیرون شدیم  ** بر رحیق و چشمه‌ی کوثر زدیم  1010